حکایت پهلوان فقیر شیخ حسن مطلق ! ش 1

مرحوم آقا نجفی قوچانی در یک روز جمعه تمام طلبه‌ها را به نهار در باغ وکیل قوچان دعوت کرد.

[ظاهرا این رسم هر ساله ایشان بوده است.]

و نهار آن روز فتیر مسکه (یکی از غذاهای محبوب محلی) بود.

شیخ حسن مطلق که جزء مهمانها بود، پهلوانی بسیار پرخوراک ولی فقیر بود، و خیلی کم پیش می‌آمد که سیر غذا گیرش بیاید و در عین حال خیلی نیرومند بود،

از روز دوشنبه چیزی نخورده بود که در مهمانی آقا نجفی شکمی از عزا در بیاورد.

در روز جمعه که همه ما در باغ جمع شده بودیم،

آقا نجفی پهلوانی داشت که آن هم اسمش شیخ حسن بود و با تمام پهلوانهای قوچان کشتی گرفته بود و آنها را به زمین زده بود و فقط با شیخ حسن مطلق جرأت نمی‌کرد کشتی بگیرد.

آن روز وقتی متوجه شد شیخ حسن چند روز گرسته است، از فرصت استفاده کرده و به آقا نجفی گفت من آماده‌ام با شیخ حسن مطلق کشتی بگیرم

آقا نجفی به نامبرده امر کرد که باید با پهلوان ما کشتی بگیری.

شیخ حسن که ضعف مفرطی داشت، می‌گفت باشد بعد از نهار.

پهلوان که می‌دانست اگر او نهار بخورد نمی‌تواند او را شکست دهد، اصرار می‌کرد و آقا نجفی که بسیار با ابهت بود به شیخ حسن با تندی گفت برخیز کشتی بگیر.

شیخ حسن مطلق از جا حرکت کرد و یک پای خود را به زمین کوبید و گفت همین پای مرا از زمین جدا کن، بعد کشتی می‌گیریم،

پهلوان هر چه کرد نتوانست حتی مختصری پای او را تکان دهد و یا جابجا کند و با خجالت از کشتی منصرف شد.

هنگام نهار غذای مخصوص در ظرفهایی به نام لنگری برای مهمانها آوردند که هر ظرف چهار پنج نفر پرخور را کفایت می‌کرد،

و برای شیخ حسن به تنهایی یک ظرف آوردند، همه را خورد و بعد با اجازه آقا نجفی هر چه ته ظرفهای میهمانها مانده بود تمیز کرد و گفت الهی شکر.

مرحوم آقا نجفی به او گفتند اگر می‌خواهی باز هم برایت غذا بیاورند، گفت نه الحمدلله سیر شدم.

«روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا