طمع عبارت است از توقع داشتن در اموال مردم و آن نیز یکی از فروع محبت دنیاست و از جمله رذایل مهلکه و صفات خبیثه است.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «… از هر که می خواهی طمع کن تا بنده و اسیر او باشی»
و بندگی و خادمی طامع (طمع کننده) امری است ظاهر و روشن، همچنان که مشاهده می شود که صاحبان همت و مناعت طبع ، نه کوچکی سلطان را میکنند و نه تملّق امیر و وزیر را میگویند، اما صاحبان طمع، در رکاب ارباب جاه و دولت میدوند و در برابر اهل دنیا دست بر سینه مینهند و اگر به خدمتی سرافراز گردیدند روز و شب نمیآسایند تا آن را به انجام رسانند، که شاید از فضول اموال آنها چیزی بربایند و این به غیر از خادمی و بندگی چیست؟!!
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که:
« بد بندهای است بندهای که او را طمعی است، که وی را به هر خانه میکشد و بد بندهای است بندهای که خواهشی دارد ، که او را ذلیل میگرداند»
و همین قدر در مذمت آن کافی است که هر طامعی (طمعکار) ذلیل و خوار، و در نظر مردم خفیف و بی اعتبار است.
به طمع لقمه ای نان، بر در این و آن میرود و به جهت اخذ درهم و دینار، به خانه آن و این میرود، گاهی خود را بنده کسی می خواند که از پس مانده او خورد ، در تملّق بی سر و پائی هزار دروغ بر هم میبافد، تا جامهای به جهت او بافته گردد ، زهی ذلت و حقارت چنین شخصی.
چه خوب است تشریف میر ختن
از آن به کهن جامه خویشتن
گر آزادهای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس
و گر خود پرستی شکم طبله کن
در خانه این و آن قبله کن
نیرزد عسل ، جان من ، زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش
و هر طامعی اعتماد او به مردم زیادتر از اعتماد او به خداست، زیرا که اگر اعتماد او به خدا بیشتر بود، طمع به جز از او نداشت و خود این مذمتی است که سرآمد همه مذمتهاست .
وقتی درویشی تنگدست به در خانه منعمی رفت و گفت : شنیدهام مال در راه خدا نذر کردهای که به درویشان دهی ، من نیز درویشم خواجه گفت : من نذر کوران کردهام تو کور نیستی، پس گفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمدهام این را بگفت و روانه شد خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چند کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
آری : چگونه کسی که روی از در خانه خدا برتافت کور نباشد؟! و حال آنکه چنین درگاه را گم کرده، چگونه کر نباشد و حال این که آیه کریمه «ألیسَ اللّهُ بِکافٍ عَبدَهُ» را نشنیده یعنی «آیا خدا کافی نیست از برای بنده خود؟» و اگر شنیده و باور نکرده، خود کافری است مطلق ، نعوذ باللّه منه .
گر گدائی کنی از درگه او کن باری
که گدایان درش را سر سلطانی نیست
(معراج السعاده ، باب چهارم ، ملخّص)