بهرهای که در پاکستان و هندوستان هستند، اینها یک مقداری بهترند، اینها بعد از امام صادق سلام الله علیه در هر زمانی امامی برای خودشان قرار دادهاند، هر ساله یک دسته زیادی از اینها به نجف و کربلا برای زیارت میآیند و به کاظمین نمیروند و یک ضریح بسیار عالی برای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آوردهاند و ساختمانهایی در نجف و کربلا دارند به آن جا وارد میشوند.
یک دسته دیگر دروزی نام دارند که در اطراف شام و لبنان هستند.
و دسته سوم آقاخانی نام دارند که خیلی خرابند و باطنیه نیز به آنها گفته میشود.
حسن صباح از دسته سوم است. او در جریان سفرش گذرش به دیلم افتاد که بین قزوین و رشت میباشد. دید که مردم ساده لوحی هستند که میشود آنها را زیر بار آورد و در آن جا کوه الموت را انتخاب کرد و شروع کرد به مرید جمع کردن.
عدهای از مریدهای خرپول در پشت کوه برایش باغ بسیار مجلل و زیبا که انواع درختها و میوهها در او بود و خیابانکشی شده بود احداث کردند.
سپس مریدها به تبلیغ مشغول شدند، یک نفر را که پیدا میکردند شروع میکردند به تعریف کردن از حسن صباح، من جمله این که این آقا بهشت را در همین دنیا به شما نشان میدهد، او را میبردند خدمت آقا و سپس مقداری گرد بیهوشی در خوراکی به او میخوراندند و بیهوش میشد و او را پشت میکردند و میبردند داخل باغ بهشت، وقتی به هوش میآمد خود را داخل باغ مجلل و مرتب میدید، دوباره بیهوشش میکردند و میآوردند خدمت آقا و وقتی به هوش میآمد ناگهان خود را خدمت آقا میدید و مرید آقا میشد.
به قدری حسن صباح مرید فدایی جمع کرد که دولت با عظمت سلجوقیان نتوانست جلوگیری کند، به طوری مریدها را تسلیم کرده بود اگر به یکی از آنان اشاره میکرد که خود را از بالای قصری که برای خودش در بالای کوه ساخته بود بیندازد، خود را میانداخت به طوری که کشته میشد و به همین روش نماینده یکی از سلاطین که در مجلس حضور داشت گفت برو و بگو ما مریدهایمان این طور هست.
حتی همین مریدهای حسن صباح نظام الملک را کشتند که وزیر یکی از سلاطین سلجوقی بود.
حسن صباح با عمر خیام و نظام الملک با هم در مدرسه درس میخواندند و تعهد کردند هر که به مقام وزارت رسید، به فکر دو رفیق دیگر باشد. وقتی نظام الملک به مقام وزارت رسید باغی به خیام در نیشابور داد و مقامی به حسن صباح در دستگاه دولتی داد.
حسن صباح حسادتش نگذاشت قناعت کند لذا خود را کنار زد و به مصر رفت و شش امامی شد و بعد از مدتی به ایران برگشت و مشغول مرید جمع کردن شد.
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی