أول ما خلق الله…
از روایات كثیرى استفاده مىشود كه اول چیزى كه خداوند تبارك و تعالى به قدرت كاملهى خودش آفریده، آن مایهى عالم آفرینش است، أول ما خلق الله الماء و خلق جمیع الاشیاء منه، آن مایهى آفرینش، آن مایهاى كه تمام عوالم، همین نظام موجود از همان مایه آفریده شده، چه عالم غیبش، چه عالم شهادتش، عالم آخرت، عالم دنیا. این نظام موجود از همان مایهاى است كه خداوند ابداع فرمود اول.
أول ما خلق الله در بعضى از روایات تعبیر به «ماء» شده و در بعضى از روایات تعبیر به «جوهره» شده.
أول ما خلق الله الماء؛ یعنى آن مایهى اولیه، آن مادّة الموادّ كائنات را خداوند به قدرت كاملهى خویش ابداع فرموده، آن مایهى ابداعى است.
معناى ابداع چیست؟ یعنى یك چیزى را لا من شیئ خلق كند؛ یعنى از چیز دیگرى او را درست نكرده باشد، ما خیلى از چیزها را كه در این عالم مشاهده مىكنیم از چیز دیگرى درست مىشود، كوزه از گل درست مىشود، انسان از چى درست مىشود، نباتات از چى درست مىشود، موجوداتى را كه الآن مشاهده مىكنیم هر كدامى یك مادهى اولى دارد كه از او درست مىشود.
آن مادّة الموادّ كائنات كه ابتداءً كه كان الله و لم یكن معه شیء كه بعد خداوند بدا له به این كه بیافریند، اول چیزى كه ابداع فرموده آن مایهى اولیه، مادّة الموادّ است و تمام موجودات را، عوالم را باز از آن مایه درست كرده، آفریده.
معناى ابداع این است خداوند تبارك و تعالى به قدرت كامله خودش چیزى را بیافریند لا من شیئ و لا علی مثال، یعنى چه؟
یعنى این را درست كرده از چیز دیگرى درست نكرده، ابتدائاً خود این را خلق كرده لا من شیئ؛ یعنى جلوتر از این چیزى نبوده كه این را از او درست کند، و لا علی مثال، و نه هم چیز دیگرى كه این شبیه او باشد، این طورى هم نیست.
یك مرتبه یك چیزى را از چیزى درست مىكنیم،كوزه را از گل درست مىكنیم، یك مرتبه از چیزى درست نمىكنیم، ولى شبیهى دارد، این را شبیه و نظیر او درست مىكنیم، ولو این را از چیزى درست نكرده باشیم، -این ابداعى به یك معناست- كان الله و لم یكن معه شیئ، چیز دیگرى نبوده كه این را شبیه به او درست كند، نقشه این را به نقشه آن مثلا، این طور نبوده لا من شیء و لا على مثال.
خوب این مادّة الموادّ اولیه ابداعى است، خلق كرده خداوند تبارك و تعالى این را لا من شیء و لا على مثال ثم خلق جمیع الاشیاء منه، دیگر خداوند به قدرت كاملهى خودش از این خزینه، این مایهى عجیب و غریب… این مادّة الموادّى كه ابداع شده به حسب عقول لا یتناهى است، عقل بشر نمىتواند به مبدء و منتهایش و جهاتش پى ببرد، نمىتواند درك كند، بشر عادى نمىتواند اول و آخر این را پى ببرد.
اجمالا به قدرى سعه دارد خیلى عجیب و غریب است كه عقول بشر، علمى كه خدا به بشر مرحمت كرده این نمىتواند مبدأ و منتهاى این مایه را براى بشر روشن كند.
سعهى آن مایه به قدرى است كه اصلا عقول بشر منقطع مىشود؛ یعنى به آنجا، به مبدأ و منتهایش نخواهد رسید.
یك روایت مفصلى است در ذیلش این جمله هست:
أضاء بنوره كل ظلمة و أظلم بظلمته كل نور، یك معناى این جمله این است كه خداوند تبارك و تعالى روشن فرموده به نور خودش هر تاریكى را، -یك معناى روایت شاید این باشد معانى دیگر هم دارد- آن نور علمىكه علمى كه خداوند مرحمت فرموده به خاتم انبیاء و تحمیل فرموده، او تمام تاریكیها را روشن مىكند.
أضاء بنوره كل ظلمة، خداوند تبارك و تعالى روشن كرده به نور خودش ـهمان نور علمىكه علمى كه به خاتم انبیاء مرحمت فرموده- تمام تاریكیها را.
چون تمام موجودات مظلم بالذات هستند، و لكن آن نور علم همه را روشن مىكند، كسى هم كه حامل آن باشد همه چیز برایش روشن است، آن كسى كه یك مقدارى به او دادهاند، یك مقدارى از موجودات، از حقایق برایش روشن است، آنى كه تحمیل شده بر او آن نور مقدس او همه چیز را مىبیند.
حالا آن مقام انبیاء و مقام ولایت را كار نداریم، این بشر معمولى، أضاء بنوره كل ظلمة این جمله را معنا كردیم.
این جملهى دیگر و أظلم بظلمته كل نور، این را توجه كنید! خداوند تبارك و تعالى به ظلمت خودش تمام نورها را باز تاریك كرده، یعنى چه؟!
همین مایهاى كه عرض كردیم كه این مادّة الموادّ كائنات به قدرى سعه دارد، به قدرى سعه دارد كه بشر به آخرش نمىرسد، تاریك مىشود، ظلمت است، فى حد ذاته همین ماده مظلم بالذات است، به واسطهى همین ظلمت تمام انوار عقول را خدا تاریك كرده است، علومىكه به بشر داده دیگر تمام مىشود، تا یك مقدارى آدم مىبیند، از آن به بعد دیگر آن نور منقطع است، و أظلم بظلمته كل نور.
حالا إسناد ظلمت به خدا به این معناست؛ چون این مخلوق خداست دیگر، هر چیزى كه مخلوق خدا شد إسناد به او درست است دیگر، نمىگوییم این بیت الله است؟ تمام مخلوقات مال خدا هستند، ظلمت، نور، همه مال خداست.
و أظلم بظلمته كل نور، تمام انوار عقول و علوم به واسطهى این ظلمت… عمى است آنجا، مبدأ و منتهایش تاریك است.
اگر چه در باتّ واقع و نفس الامر این مایه محدود است، این لا یتناهاى در نفس الامر نیست، اما به حسب عقول لا یتناهى است؛ یعنى عقل بشر نمىرسد به آن، اما در نفس الامر متناهى است، به جهت این كه هر چیزى كه در تلو خلقت قرار گرفت، البته محدود است، امدش از طرف ازل متناهى خواهد بود، نبوده است دیگر یك وقتى، در باتّ واقع و نفس الامر محدود است، اما به حسب عقول بشر مبدأ و منتهایش معلوم نیست.
آن وقت این مایه، خزینة الله است، این خزینهاى است كه تمام نمىشود، این خزینهاى است كه خدا هر چه از آن بیافریند ممكن است، قادر است.
خوب این طور مطالب را خاتم پیغمبران، خاتم انبیاء صلّى الله علیه و آله كه حامل علم الهى است براى ما را بیان فرموده، ائمّه اینها كه حامل علم هستند این مطالب را آنها براى ما بیان فرمودهاند تا هر مقدارى بفهمیم بفهیمیم، هر مقدارى هم كه نفهمیم توقف مىكنیم و رد علمش را به اهلش مىكنیم، انكار نمىكنیم.
آن وقت این مایهى غیر متناهى به حسب عقول، این خزینهاى است لا ینفد، این نظام موجودى كه الآن مشاهده مىفرمایید از عالم غیب و شهادت و كهكشانها و این كرات و… این نظم موجود كه از آن مایه درست شده، آفریده شده، از آن مایه یك نظامهاى غیر متناهى به یك معنا هم مىشود خداوند بیافریند، همچه یك مایه عجیبى است.
حالا این مایهاى كه خدا آفرید، ابداع فرمود و از او تمام عوالمى كه الآن موجود است خلق كرده، چه عالم غیب، چه عالم شهود، شهادت.
آن وقت علمى كه خداوند تبارك و تعالى به پیغمبر اكرم عطا كرده، آن علم احاطه دارد به همهى اینها، همه چیز، همهى عوالم احاطه دارد.
حالا از آن علم خداوند تبارك و تعالى به هر كسى كه بخواهد بل هو نور یقع فى قلب من یرید الله أن یهدیه، دیگر خدا به كى چقدر عطا كند به دست خودش هست! از كى بگیرد به كى مرحمت كند! او به دست خودش است.
او را باید انسان خودش را به معرض بیاورد، دعا كند، درس بخواند، چه بكند، من نمىدانم! خودش را به معرض در بیاورد تا خداوند تبارك و تعالى أعط العلم كلّك حتى یعطیك بعضه، اگر طالب علم بود انسان، خدا عطا مىكند.
در عین این كه خدا مرحمت مىكند باز ملكیتش در دست خودش هست، مالك خودش هست، بخواهد بگیرد هم مىتواند.