«حکایت کرد عالم بارع ثقه، الشّیخ محمّد القمّی – دام فضله – از عالم ورع ثقه، السّید احمد الأرجزینی، که جناب ارجزینی پیرمردی بود متّقی، و محضر خاتم المجتهدین و المتّقین، شیخ انصاری – أعلی الله مقامه – را درک نموده؛ سیّد فرمود:
مادام که حضرت شیخ – قدّس سرّه – در حیات بودند، متکفّل مخارج من کما هو حقّه بودند. بعد از رحمت آن بزرگوار به عالم قدس، امر معیشت بر من سخت شد. روزی از خانه بیرون رفتم، در صدد تهیّهٔ طعام برای اهل و عیال. چیزی تحصیل نشد، تا آنکه روز نزدیک به پایان رسید. ایّام تابستان، و هوا در نهایت گرما. درب حرم مطهّر را هم بستند. مردم از تردّد ایستادند. آشنایی را هم پیدا نکردم.
با کمال یأس و ناامیدی از اسباب ظاهریّه، به مقبرهٔ منوّرهٔ شیخ انصاری درآمدم و اظهار کردم که: حضرتِ شما از حاتم طائی کمتر نیستید؛ جمعی بر سر مقبرهٔ حاتم وارد شدند و طلب ضیافت از او کردند، وقتی نگذشت که عدّهای از خویشان حاتم به تعجیل حاضر شدند و شتری نحر کرده، ضیافت نیکو به ایشان نمودند و گفتند: حاتم به خواب ما آمده، گفت: میهمانهای مرا دریابید! من هم السّاعه میهمان شما هستم.
مشغول به فاتحه خواندن شدم. زمانی نگذشت، دیدم میرزای شیرازی – أعلی الله مقامه – با کمال سرعت میآید و از شدّت حرارتِ هوا غرق در عرق شده. رسید نزدیک مقبره، دست از شباک (پنجره) داخل نمود، به طرف من دراز کرد، به سرعت وجهی به من داد و فوری برگشت، از شدّت گرما فاتحه هم نخواند!
هرگز کسی گمان یا توقّع نداشت که در آن وقت ظهر از خانه بیرون بیاید، چون در کمال نظافت و لطافت مزاج بودند. من هم با آن پول هرچه لازم بود خریدم و به منزل برای عائله بردم و از پذیرائی شیخ انصاری خوشحال و متشکّر شدم».
📚 (سیّد هادی حائری خراسانی؛ حکایات و کرامات، ص۳۴ – ۳۵)