« نوحهٔ زبان حال حضرتِ ابی عبدالله بر سرِ نعشِ علیّ اکبر در میدان
زجدائیت پسر ای پسر
شده خاکِ هردو جهان به سر
زغمت شکسته مرا کمر
نه مرا بصیرت و نه بصر
شده روز وشبم یکی
غمِ تو به زخمِ دلم نمکی
نه مرا معین ونه کمکی
نه تورا خبری زحال پدر
پسر از غمت شده ام کمان
به پدر ترحّمی ای جوان
دگرم نه طاقت ونه توان
نظری گشای وببین پدر
به پدر چرا نکنی نظر
نه زرسمِ تو بود ترک وفا
نه زخویِ تو بود جور وجفا
همه درد را تو بُدی شفا
به پدر جفا مکن این قدر
تومرا چو مونس جان بدی
تو مرا چو روح و روان بدی
تو مرا چو جان نهان بدی
تو مرا چو شمع و مرا بصر
تو چو آفتاب درم بدی
تو ستارهٔ سحرم بدی
تو نهالِ نو ثمرم بدی
تو چو قوّتِ کمرم بدی
زچه دور گشته ای از نظر
تو مرا چو بلبلِ گلسِتان
تو مرا چو رونقِ بوستان
تو سرورِ سینهٔ دوستان
زغمِ تو سوخته خشک وتر
زکجا بجویمت ای پسر
زچه گل ببویمت ای پسر
به چه وصف گویمت ای پسر
که نظیر نیست تورا دگر
زچه روی رفته ای ازبرم
که نبود غیرِ تو یاورم
نظری نما به چشمِ ترم
غمِ تو شکسته مرا کمر
چو سپند تازه بر آتشم
زبلایِ هجر تو در غشم
به هرآن دمی که نفس کشم
به جهانیان فکنم شرار
به غریبی پدرت نظری
به دلِ شکستهٔ من گذری
تو نهالِ عمر مرا ثمری
زچه اوفتاده ای از ثمر
تو زجای خیز و بنه قدمی
سوی خیمه ها برمت دمی
زدلِ سکینه ببر المی
که بود برای تو منتظر
کشد انتظارِ تو مادرت
نظرش به راهِ تو خواهرت
به غش اوفتاده برادرت
بنما به جانبشان گذر
تو چگونه از برِ من جدا
شده ای و زنده منم به پا
نه زرسمِ مهر و نه وفا
بود آنکه بعد توام اثر
به چه رو به خیمه روم دگر
به حرم چگونه کنم گذر
به چه سان به عمّه دهم خبر
چه جواب مادرِ خون جگر
پسر از قفایِ تو آمدم
به رهِ وفایِ تو آمدم
زرهِ صفای تو آمدم
جچرم زغم شده منتشر
به جهان بی تو پسر عفا
به جِنان و حور و شجر اُفا
به هرآنچه جز تو پسر تُفا
که نظیرِ تو نبود دگر¹
___
1_جنگ لسان الاطبّا، نسخهٔ خطّی کتابخانهٔ دانشگاه تهران به شمارهٔ۴۰۸۵،برگ ۲۱۸
madihehvamarsiah