دو برادر بعد از فوت پدر ما ترک را تقسیم کردند.
یکی عایدی از ارثیهاش را به قدر لازم برمیداشت و باقی را کنز میکرد و پسانداز مینمود.
دیگری به مقدار لازم برمیداشت و باقی را انفاق میکرد.
روزی برادری که انفاق نمیکرد برادرش را نصیحت کرد، چرا پولت را جمع نمیکنی، همهاش را مصرف میکنی، به فکر خودت نیستی، مگر تو پول را دوست نداری؟!
برادر گفت من از تو پول را بیشتر دوست دارم. گفت چطور؟
جواب داد شما پول را دوست نداری، فقط جمع می کنی که دیگران بخورند، من چون دوست دارم به یک مصرفی میزنم که به درد خودم بخورد!
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی