آیت الله محمد جواد علوی بروجردی:
آقای لرزاده، معمار مسجد اعظم، برای من نقل میکرد که میخواستیم در مسجد اعظم چاه بزنیم. به ما گفتند متخصص این کار آقایی است به نام اسفندیار یگانگی که مؤسسه و بنگاهی در خیابان سعدی دارند و کارشان بسیار خوب است، اما زرتشتیاند.
با مرحوم آيت الله العظمى بروجردی مطرح کردیم و ایشان هم استقبال کرد. آنها هم اظهار آمادگی کردند. منتها ما وحشت داشتیم که در زمین وقف شده برای مسجد، زرتشتیها چاه بزنند. با موافقت آقای بروجردی آنها آمدند و چاه زدند و چاه خیلی خوبی هم از کار درآمد و از عجایب آن اینکه آب این چاه شیرینتر از چاههای اطرافش است.
چاههایی که داخل رودخانه است شور است، اما PH آب این چاه خیلی پایینتر است. این چاه را زدند و موتور گذاشتند و تا انتها کار را به نحو احسن انجام دادند.
آقای لرزاده میگفت به سراغشان رفتم و گفتم صورت حساب بدهید، اما امروز و فردا میکردند.
تا این که یک روز خود اسفندیار، که مدیر بنگاه بود، گفت صورت حساب دادن ما یک شرط دارد. شرطش این است که ما آقای بروجردی را از نزدیک ملاقات کنیم.
آقای لرزاده میگفت من نمیتوانستم از طرف ایشان قولی بدهم و بعید میدانستم که آقای بروجردی بپذیرند. با این حال پیش آقای بروجردی رفتم و ماجرا را به ایشان گفتم.
آقای بروجردی بسیار استقبال کرد و گفت چرا نگفتی بیایند. به هر حال با یگانگی خدمت آقای بروجردی رفتیم. ایشان در اتاق کناری زیر کرسی نشسته بود وچون بسیار پیر بود نمیتوانست به هنگام ورود افراد از جا بلند شود.
یگانگی وارد شد و خدمت آقای بروجردی، که مرجع تقلید شیعه بود، رفت.
دست و پایش را گم کرده بود. به آقای بروجردی چسبید و پیشانی، گونهها و دستش را بوسید. لرزاده به من گفت که آقای بروجردی در این بوسیدنها نه خودش را عقب کشید و نه دستش را این طرف و آن طرف کرد که حاکی از آن باشد که ایشان کافر و نجس است. کاملاً مانند رفتاری که با مسلمانان داشت با او مواجه شد.
یگانگی کنار آقای بروجردی نشست و دست آقای بروجردی را گرفت. آقای بروجردی مطلقاً دستش را نکشید ومدتی دست در دست هم بودند. آقای بروجردی هم از ایشان تعریف کرد و گفت شنیدهام که کار خوبی کردی و آقای لرزاده از شما تعریف میکرد، اما چرا صورت حساب نمیدهی؟
یگانگی گفت برای همین خواستم خدمت شما بیایم و عرض کنم که اجازه بدهید در کار خیری که شما کردهاید من هم سهیم باشم. شما مسجدی برای خدا ساختهاید. اجازه دهید ما هم به اندازه این چاه در بنایی که شما ساختهاید سهیم باشیم.
آقای بروجردی در گرفتن مبالغ کلان اخلاق خاصی داشتند و مخصوصاً از سهم امام در مسجد خرج نمیکردند و به راحتی به پیشنهاد افراد برای کمک کردن پاسخ مثبت نمیدادند. آقای لرزاده کاملاً با این روحیه آقای بروجردی آشنا بود. با این حال تا یگانگی این پیشنهاد را داد، آقای بروجردی پذیرفت.
آقای لرزاده میگفت برای من تازگی داشت که آقای بروجردی چنین چیزی را قبول کرد.
مرحوم آقای میرزا ابوالحسن روحانی، به آقای بروجردی گفت حالا که آقای یگانگی این همه به شما اظهار ارادت دارد به او امر بفرمایید که مسلمان شود.
آقای لرزاده میگفت آقای بروجردی وقتی ناراحت وعصبانی میشدند صورت وگوش ایشان قرمز میشد. خود من هم دیده بودم. چون ایشان وقتی فوت شدند من ۱۰ سالم بود. آقای بروجردی از شنیدن آن حرف عصبانی شدند و سرشان را پایین انداختند وهیچ نگفتند. آقای اسفنديار یگانگی با این حرف قدری کوچک شد.
آقای بروجردی بعداز این که این حالتشان برطرف شد سرشان را بلند کردند و به ایشان گفتند: «آقای حاج میرزا ابوالحسن! من دعا میکنم خداوند اخلاص آقای یگانگی را به ما بدهد». تا حدی این وضعیت جبران شد.
بعد هم که آقای یگانگی میخواست برود آقای بروجردی با اینکه بسیار پیر بود و به سختی ميتوانست از جا بلند شود، برخاست و او را چند قدم بدرقه کرد تا جبران آن کلام را بکند.
این اصل قصه است و تتمهای هم دارد. بعدها این چاه، در زمان نوه آقای بروجردی، که متولی مسجد بود، خراب شده بود. ایشان میگفت در پروندهها گشتیم و آدرس بنگاه آنها را پیدا کردیم. در همان خیابان سعدی چند مغازه بود که نوشته بودند بنگاه اسفندیار یگانگی و پسران. به آنها گفتیم که چاه خراب شده است.
آنها گفتند که چاه را ما زدهایم و میآییم درست میکنیم. آمدند و چاه را تعمیر کردند و باز هم صورت حساب نمیدادند. به بنگاه آنها مراجعه کردیم. معلوم شد خود اسفندیار فوت شده و بچههایش متصدی بنگاه هستند.
یکی از پسرانش که مدیر عامل بنگاه بود، ملاقاتی با من گذاشت و پرونده را آورد و گفت پدر ما نوشته است که این چاه را ما برای آقای بروجردی و مسجد اعظم زدیم.
تا وقتی این بنگاه هست و شما بچهها هستید، هر کاری این چاه داره بدون دریافت پول موظفید انجام دهید و این وصیت من به شما است.
هدایت شده از مجید تفرشی