آقای بهجت نقل میکرد: آقای آشیخ محمود حلبی به نجف آمده بود و بین ما و ایشان دید و بازدیدی صورت گرفت.
وقتی قرار بود برای بازدید به منزل ما تشریف بیاورند، آقای خویی هم شنید و تشریف آورد. آشیخ محمود یک ساعت دیر کرد. آقـای خـویـی هـم نشست تا بیاید. بعد از یک ساعت آشیخ محمود آمد. آقای خویی فرمود: من یک ساعت منتظر شما بودم. آشیخ محمود عذرخواهی کرد. آقای خویی فرمود: من یک ساعت اینجا نشستم، میخواستم به دلیل ارتباطی که با حاج شیخ حسنعلی نخودکی داشتهاید، چیزی به ما یاد بدهید تا اگر با فردی مادیگرا مواجه شدیم، به جز برهان و استدلال و مطالب رایج در مدارس، عملاً چیزی ارائه کنیم.
آقای حلبی شروع کرد به موعظه کردن و گفت: همین اشتغال شما به فقاهت خوب است و شما همین را دنبال کنید و این خیلی به نفع اسلام و مسلمین است. ضمن کلامش این جمله را هم گفت: کلید باغ در دست آشیخ حسنعلی نبود. آشیخ حسنعلی با آن مقامش، مرید یکی از شماها بود.
بعداً خود آقای بهجت توضیح داد و گفت که مراد، آقای بروجردی بود و ظاهراً آشیخ حسنعلی از ایشان تقلید میکرد. حاج آقای والد ما بعضى مطالب را از طریق آقای بروجردی از آشیخ حسنعلی نقل میکرد که نشانه ارتباط بین آنها بود. از شخص دیگری هم شنیدم که ابتدا ارتباطی بین آنها نبود. وقتی آقای بروجردی به مشهد میرود، کسی واسطه آشنایی آنها میشود و بعد از مدتی رابطهشان خیلی قوی میشود و پس از مدّتی بدون واسطه خیلی با خصوصیّت با هم مرتبط میگردند.
یک وقت من از پسر آشیخ حسنعلی (آقای مقدادی) پرسیدم که پدر شما با آقای بروجردی ارتباطی داشت؟ او گفت: پدرم مکرر وجوه شرعی به من میداد و من میبردم و به آقای بروجردی میدادم، قاعدةً این در موقعی بود که آقای بروجردی در بروجرد بودند.
جرعهای از دریا ؛ ج ۲ ص ۵۷۸