یكى از موانع ترقى انسان هواپرستى است، هواپرستى هم دو قسم است، یكى معصیت خدا العیاذ بالله! و آن دومى كه هم باز براى طلبه مانع است همین بازیگوشى است، بنده نمىخواهم بگویم انسان باید همیشه مشغول باشد، این را نمىخواهم بگویم، نمىشود هم، استراحت و رفع خستگى لازم است، كلام در این است كه در آن موقعهایى كه انسان باید مطالعه كند، باید درس بخواند، در آن موقعها وقتش را ضایع نكند، دور هم جمع بشود حرفهاى بیهوده، از این اتاق به آن اتاق، از این اتاق به آن اتاق، هى تكرار بشود.
نمىدانم مىتوانید بفهمید این حرف را یا نمىتوانید؟ من نمىدانم، بچه سال هستید بعضىهاتان؟ بفهمید چه مىگویم، اگر واقعا مىخواهید ملا بشوید مطلب همین است.
و گر نه بمانید تو مدرسه فایده ندارد، این قدرها آمدند و رفتند ماندند و ده سال و بیست سال آخرش هم هیچ، عمرها همه ضایع شد و مسئول هم هستند پیش خدا كه عمرها را ضایع كردند، سهم امام مصرف كردند و هیچى هم نشدند، توجه مىفرمایید.
آن وقت این هیچى نشده، فردا هم نمىتواند برود حمالى كند، این مجبور است خودش را توى یك جامعهاى تحمیل كند بر مردم كه من هم ملایم، من هم آخوندم، خوب باید زندگى هم بكند، آن وقت باید دروغ هم بگوید، راست هم بگوید، تدلیس هم بكند، تقلب هم بكند، مسألهى دروغ هم بگوید.
خوب درس كه نخوانده، سواد كه ندارد، مىپرسند از او آقا ریش تراشى چطور است؟ مثلا، توى مجلس چون یك دو تا جوان ریش تراش هست، مىگوید براى جوانها عیب ندارد، قائل به تفصیل مىشود بر خلاف اجماع، خوب یا جایز است یا حرام است، تفصیل یعنى چه؟ این مجبور است دل مردم را به دست بیاورد، مىخواهد نان بخورد، چیزى كه بلد نیست، ملا نیست، خوب مىخواهد نان بخورد، باید به میل مردم عمل كند، قائل به تفصیل مىشود، براى جوانها شاید عیبى نداشته باشد.
پس حرف امشبمان چى شد؟ این شد كه یكى از موانع تحصیل هواپرستى است، این هواپرستى چطور مانع مىشود، این براى این كه نور عقل را مىگیرد، عقل به منزلهى یك چراغى است كه جلوى انسان را روشن مىكند، هواپرستى كه كردى عقل نورش گرفته مىشود؛ یعنى آدم فكر دیگر نمىكند كه وظیفهاش چیست، عقل نورش گرفته مىشود، فكر نمىكند كه وظیفهى من امشب مطالعه كردن است، درس خواندن است، موقع نماز نماز است، موقع چى چطور است، چى چطور است، دیگر این عقل نورش زایل مىشود.
ببینید این چشم انسان الآن، مثلا وقتى نگاه كنى دور را مىبینى، حالا اگر دستت را این طور گرفتى چطور است؟ غیر از همین جلوى پایت را نمىبینى، هواپرستى این طورى است، این هواپرستى به منزلهى این است كه انسان یك حجابى بین عقل خودش، یك پردهاى قرار بدهد كه این عقل دیگر درك نمىكند، نمىبیند دیگر، اصلا نمىفهمد كه باباجان این درسى كه گرفتم باید درست كنم.
یعتمد علی أمله نباشد، آرزو، انشاء الله هفته دیگر درست مىكنم انشاء الله، العاقل یعتمد علی عمله و الجاهل یعتمد علی أمله، آرزو! حالا درس را مطالعه مىكند مىبیند نفهمید، خوب مىخواست وقت درس گوش بدهى یك قدرى، خوب گوش بده، شب هم خوب مطالعه كن، جایى هم ندانستى اشتباهت را بپرس، امشب نشد انشاء الله فردا شب درست مىكند! فردا شب هم برسد هفته دیگر انشاء الله، هفته دیگر…
هدایه را این دفعه كه مىخواند حالا درست زحمت نمىكشد، مىبیند یك قدرى مشكل است مىگوید انشاء الله یك دورهى دیگر مىخوانم، بارك الله! انشاء الله این را بعد مباحثه مىكنم درست مىكنم، ولش مىكند مىرود، این آرزوهاى دور و دراز است.
“از بیانات مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی در جمع طلاب مدرسه فاروج که از این مدرسه پیاده به مشهد مقدس آمده بودند”