«حدود بیست سال پیش، آیةالله مرحوم آخوند ملّا علی همدانی برای معالجه به تهران آمده بود. ظاهراً ماه مبارک رمضان بود. با یکی از دوستان به عیادت ایشان رفتیم. حدود نیم ساعتی خدمتشان بودیم. فرع فقهی هم مطرح شد. همراه ما گفته بود: ایشان آقای شیرازی هستند. ولی آن مرحوم درست نشناخته بود. وقتی خواستیم بیاییم بیرون، از همراه ما پرسیده بود: کدام شیرازی هستند؟ گفته بود: آقا سیّد رضی نوهٔ مرحوم میرزا. در این هنگام، مرحوم آخوند مرا صدا زد و به خاطر اینکه مرا نشناخته بود معذرتخواهی کرد. فرمود: بنشین تا داستانی از مرحوم میرزا برای تو نقل کنم.
گفت: من در تهران شاگرد [شیخ ] عبدالنبی نوری بودم. ایشان به من گفت: وقتی سامرّاء بودم و در خدمت مرحوم میرزای شیرازی، از «نور» برای من کمکهایی میفرستادند. لذا با پولی که مرحوم میرزا به من میداد زندگی طلبگی من به خوبی میگذشت. تا اینکه سالی از نور برای من چیزی نفرستادند. در این حال وسائل الشیعة را داده بودم تا برایم استنساخ کنند. به واسطهٔ این امر و امور دیگر به پول آن زمان یکصد و بیست تومان مقروض شده بودم. خیلی نگران بودم.
روزی در حجره پس از نماز حالت توسّلی برای من پیش آمد. از وضعیّت خودم به آقا امام زمان (عجّل الله فرجه) شکایت کردم. با همان حالت به خواب رفتم. در عالم خواب پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) را دیدم که با شالی سبز که در سر داشتند نشسته بودند. وارد بر آن جناب شدم و سلام کردم. حضرت فرمود: شیخ عبدالنبی! یکصد و بیست تومان در دولابچه هست بردار و قرضهای خود را بپرداز!
از خواب بیدار شدم. هنوز در عالم فکر و خیال بودم که درِ حجره را زدند. دیدم نصرالله نوکر مخصوص اندرونی مرحوم میرزاست. گفت: آقا با شما کار دارند. رفتم خدمت آقا. ایشان در سرداب نشسته بود. تا چشمم به آن جناب افتاد، دیدم که آن مرحوم با همان قیافهای است که در عالم خواب پیامبر را دیدهام. سلام کردم. جواب داد. فوراً فرمود: آقا شیخ عبدالنبی یکصد و بیست تومان در آنجا هست بردار و قرضهای خود را بپرداز!
خواستم خوابم را بگویم. فرمود: لازم نیست. مثل اینکه ایشان از خواب من اطّلاع داشت.
آقا شیخ محمود یاسری [هم] همین خواب را از شیخ عبدالنبی برایم نقل کرد.»
(از مصاحبهٔ آیةالله سیّد رضی شیرازی با مجلّهٔ حوزه، ش٥۰و٥۱، خرداد تا شهریور ۱۳۷۱، ص٤۹ – ٥۰)