تمام عمرت را به باد دادی!

حکایتِ ماجرایِ نحوی و کشتیبان!

نحوی در کشتی بود، ملّاح¹ را گفت: تو علم نحو خوانده ای؟ گفت: نه ،گفت: «ضَیَّعتَ نِصفَ عمرِکَ» یعنی نصف عمرت را به هدر دادی!
روز دیگر تندبادی برآمد ،کشتی غرق خواست شد ،ملّاح او را گفت: تو علمِ شنا آموخته ای؟ گفت: نه، گفت:«ضَیَّعتَ تمامَ عُمرِکَ»² یعنی تمام عمرت را به باد دادی!

1_مَلّاح :کشتیبان.
2_کلّیّات عبید زاکانی صفحهٔ۳۰۱

آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتی بان نهاد آن خودپرست

گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا
گفت نیمِ عمرِ تو شد در فنا

دل‌ شکسته گشت کشتی بان ز تاب
لیک آن دم کرد خامُش از جواب

باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتی بان بدان نحوی بلند

هیچ دانی آشِنا کردن؟ بگو
گفت نی، ای خوش‌جوابِ خوب‌رو

گفت کلِّ عمرت ای نحوی فناست
زانک کشتی غرقِ این گرداب هاست

محو می‌باید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی، بی‌خطر در آب ران

آبِ دریا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده ز دریا کی رهد؟

چون بمُردی تو ز اوصافِ بشر
بحرِ اسرارت نهد بر فرقِ سر

ای که خلقان را تو خر می‌خوانده‌ای
این زمان چون خر برین یخ مانده‌ای

گر تو علّامهٔ زمانی در جهان
نَک فنایِ این جهان بین وین زمان

مردِ نحوی را از آن در دوختیم
تا شما را نحوِ محو آموختیم

فقهِ فقه و نَحوِ نحو و صَرفِ صرف
در کم آمد یابی ای یار شگرف¹

«جلال الدّین محمّد بلخی»

_

1_مثنوی معنوی ،مولانا جلال الدّین محمّدبلخی رومی ،به اهتمام دکتر توفیق ه‍ سبحانی ،چاپ ششم ،تهران ،انتشارات روزنه ،۱۳۸۶،دفتر اوّل ،صفحهٔ ۱۲۲

💐🍃🍃@sarfvanahw110

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا