حکایتی عجیب از یکی از بندگان بی‌نام‌ و نشانِ خدا!

مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری یزدی:

«یاد دارم در چند سال قبل که ماه مبارک رمضان در موقع زمستان بود، یک‌روز عصر با مرحوم آقای آقا سیّد حسین قاضی مشرّف به مسجد مذکور [= جمکران] شدیم و در مسجد، بوی عطر مخصوصی به مشامم خورد، مثل اینکه کسی سابقاً در این محل بوده و رفته و بوی عطر آن هنوز باقی است. آن سنخ عطر هنوز یاد ندارم حس کرده باشم.

موقعی که برگشتم به قم و رفتم به مسجد امام برای نماز مغرب و عشاء در اوّل وقت، در موقع مراجعت به خانه همان بو را در دکّان مردی که دواهای قدیمی می‌فروشد حس کردم! در حالی که در همان محل نیز در آن موقع کسی نبود. و بعداً در حال آن مرد کاسب دقّت کردم دیدم مرد عجیبی است. برای اینکه از همان موقعی که به قم آمده‌ایم – که فعلاً پنجاه و نُه سال قمری است – این دکّانِ کوچکِ دوافروشی در این محل بود. آن‌موقع، پدرِ این فردْ متصدّی بود و این مردْ طفل بود که با پدر خود همراهی می‌کرد. شاید چند سال از نگارنده بزرگتر باشد. در این مدّت:

۱ – این دکّان هیچ تغییری نکرده است از لحاظ کثرت اجناس، الّا اینکه آن‌وقت با چراغ نفتی روشن می‌شد و در این عصرْ برق دارد و آن‌وقت کف دکّان بالاتر از کف کوچه بود و فعلاً پایین‌تر است.

۲ – اینکه در این مدّت هیچ ندیده و نشنیده‌ام که این طفل و جوان و بعداً پیر، با کسی گفتگوی ناجور داشته باشد یا با کسی دعوایی بکند یا کسی از او شکایتی داشته باشد و یا او از کسی شکایتی داشته باشد یا با کسی مزاح تندی بکند یا داد بزند؛ با کمال آرامش مشغول کسب ضعیف خود بود.

۳ – اینکه در هیچ فرقه‌ای نبود. نه جزء احزاب سیاسی و نه مذهبی و نه احزاب بازاری و نه مرید مخصوص یک روحانی و نه مشخّص در جماعات و مجالس روضه، خلاصه هیچ عنوانی از عناوین ممیِّزه بر این مرد آرام بی‌صدا منطبق نبود. این مرد آن‌قدر بی‌صدا و فاقد امتیاز بود که نوعاً کسی ملتفت نمی‌شود همچنین شخصی در خیابان قدیم بغل بازار نو دکّان کوچکی دارد!

غرض اینکه من شاید فردای آن‌روز جریان یک‌سنخ بودن بوی جا خالی جمکران و جا خالی این دکّان را برایش گفتم و گفتم معلوم می‌شود ما بیگانه نیستیم، مطلب را به من بگو! گفت: ان‌شاءالل‍ه خیر است. گفتم: آقا اینجا تشریف می‌آورند؟! گفت: ممکن است بعضی از اصحاب ایشان اینجا تشریف بیاورند!

دیگر نه من به او مراجعه کردم و نه او از این آشنایی استقبالی کرد. فعلاً هم این فرد محترم که حتّی صورت مقدّسی – یعنی سرِ تراشیده و ریشِ بیشتر از موی سر – نیز ندارد، به همان نحو مشغول کار خود می‌باشد. بعداً دیدم بعضی از اشخاص ناشناس که در مسجد جمکران نیز دیده بودم در دکّان او می‌آمدند!»

 (سرّ دلبران، ص۲۴۵ – ۲۴۷)

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله
پیمایش به بالا