«خاطراتی از حاج آقا رحیم ارباب!

🔹 «حاج آقا رحیم همه‌چیزشان خاطره بود. امّا بعضی‌هایش جلوهٔ بیشتری داشت. نمازشان را از همان روز اوّل طلبگی می رفتم. طلّابی که می‌خواستند نماز جماعت همراه با معنویّت بخوانند، آن‌جا می‌رفتند. درس‌شان را اواخر رفتم؛ چون در اوایل شأن ما نبود که در درس ایشان شرکت کنیم. ما مقدّمات می‌خواندیم، ایشان خارج می‌گفتند. یک‌سالِ آخر رفتم درس ایشان.

🔸 روز اوّل، وقتی از درس فارغ شدیم من کفش‌هایشان را جفت کردم. گفتند: آمیرزا اسدالل‍ه! این چه کاری بود کردی؟ گفتم: شما استاد ما هستید، احترام شما بر ما واجب است. گفتند: خیر، هر کسی باید کارش را خودش انجام دهد. بعد کفش‌هایشان را بردند عقب و بعد آوردند گذاشتند و گفتند: دیگر این کار را نکنید. هم برای شما سبک است هم برای من غرورآفرین.

🔸 ایشان فرد بسیار باتقوایی بود. یک‌بار گفتند: نمی‌خواهم برای تعریف از خودم بگویم؛ امّا اگر خدا مرا ببخشد و بهشت ببرد برای دو کار است، دو گناه که مطمئنّ‌ام از جوانی تا این ساعت مرتکب آن‌ها نشده‌ام. یکی این‌که من تا این ساعت نگاهم به نامحرم نیفتاده است. من چهل سال در یک خانه با زنِ برادرم زندگی می‌کردم، با برادرهایمان و خودمان که اتاق‌مان روبه‌روی هم است، ولی من زن برادرم را ندیدم و اگر یکی از آن‌ها را از من نشانی بخواهند بلد نیستم. یکی هم این‌که غیبت کسی را نکردم و غیبت کسی را هم حاضر نشده‌ام گوش بدهم. خدا شاید برای این دو گناه که نکرده‌ام مرا بیامرزد و الّا عملی دیگر ندارم».

🔹 … یک عدّه از علمای شهر، روز عید غدیر عمامه‌ای آورده بودند منزل حاج آقا رحیم. یکی از پیشکسوت‌ها گفته بود: آقا اگر روز قیامت بشود و رسول اکرم – صلّی‌ الل‍ه‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم – بفرمایند: آقای ارباب! شما که روحانی بودید، چرا لباس روحانیّت نپوشیدید؟ چرا ملبّس به این لباس و تیجان الملائکه نشدید؟ شما چه جوابی دارید که بدهید؟ ایشان خنده‌ای فرمودند و گفتند: شما درست می‌گویید، امّا من در اینجا مانده‌ام که اگر روز قیامت شود و پیغمبر اکرم – صلّی‌ الل‍ه‌‍ علیه‌ و آله‌ و سلّم – بفرماید: رحیم! تو که لیاقت این لباس را نداشتی، چرا پوشیدی؟ آن وقت جواب چه بگویم؟».

📚 (منبع: مصاحبهٔ  حاج شیخ اسدالل‍ه جوادی اصفهانی؛ در: مجلّهٔ خُلُق، شمارهٔ ۳۰)

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا