بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيد محمّد هادى ميلانى – مدّ ظلّه العالى –
با كمال احترام به عرض عالى مى رساند، برادرزاده اين جانب در پاريس است و با يكى از آقايان اهل تسنّن، مباحثات مذهبى مى نمايد، لذا به پاسخ سؤالات زير نياز مبرم دارد:
س 1 – سنّى مى گويد ما علىّ عليه السلام را دوست داريم ولى آيا توىِ (شيعه) سندى دارى كه سه خليفه ابى بكر و عمر و عثمان، خلاف آنچه خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله خواسته [اند]، عمل كرده اند، و اگر اين كه شيعه مى گويد پيغمبرصلى الله عليه وآله علىّ عليه السلام را در غدير خم به ولايت انتخاب كرده [است ]حقيقت دارد، پس پيغمبرصلى الله عليه وآله حكومت را موروثى كرده [بوده است] و اگر چنين چيزى بود[ه ]چگونه مردم ابوبكر را قبول كردند؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 – اوّلاً، دوست داشتن حضرت علىّ عليه السلام البتّه كاشف از سلامت فطرت است بر حسب روايات بسيار كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله رسيده است و هر دانشمندى كه آن حضرت را شناخت، همانا در وجدان خود وابسته و دل بسته به آن حضرت شد.
و امّا اين كه آيا سه خليفه بر خلاف خواسته خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله عملى انجام دادند يا نه؟ اگر مقصود جنبه تاريخى باشد علماء تسنّن و راويان احاديث اهل سنّت در كتابهايشان فراوان نقل كرده اند و مدارك و شواهد زنده و غير قابل انكار از دانشمندان اهل تسنّن موجود است و مقدار مهمّى از آن در كتابهاى غاية المرام و النص والاجتهاد و الغدير و الاستغاثة و المراجعات و الفصول المهمة و الامامة الكبرى و تشييد المطاعن و استقصاء الافحام، با تعيين سند و شماره و خصوصيات ديگر نوشته شده است،
و اگر جنبه خلافت از پيغمبرصلى الله عليه وآله باشد، بر فرض آن سه نفر هيچ كار خلافى انجام نداده باشند، دليل بر خلافت آنان نمى شود. ما در بين صحابه بزرگ پيغمبرصلى الله عليه وآله افرادى مانند سلمان و ابى ذر و غير آنان داريم كه خلاف خواسته خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله نكرده اند ولى با اين حال خليفه نيستند، بنابراين، آنچه بايد مورد بحث قرار گيرد، اين است كه شيعه، طبق مدارك علمى و اسناد قطعى غير قابل انكار كه از راويان احاديث و علماى اهل تسنّن و ديگران در دسترس موجود است، مى گويند پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله بارها علىّ عليه السلام را به جانشينى خود تعيين كرد.
و البتّه [آن جانشينى] از طرف خداوند متعال بوده [است]، چون قرآن مى گويد: «وَما يَنطِقُ عَنِ الهَوى * إنْ هو إلّا وَحىٌ يُوحى»(نجم3-4) و نيز خود پيغمبرصلى الله عليه وآله فرموده [است] كه امر خلافت بستگى به دستور خداى متعال دارد، چنانچه در بعضى از كتب سيره مذكور است. بارى، در مواقع بسيار پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: على عليه السلام خليفه من است و زمامدار دين بعد از من، و… و… و… اين عبارتها و مرادف آنها در كتابهاى اهل سنّت موجود است.
از جمله آنها[ست]، موقعى كه، مجتمع مسلمين، (انصار و مهاجرين) بود [يعنى در ]غدير خم در آن جا رسول اكرم صلى الله عليه وآله على عليه السلام را تعيين فرمود و اعلام و اعلان نمود و كتابهاى بسيارى آن را نقل كرده اند، مخصوصاً كتابهاى مستقلى درباره راويان حديث غدير نوشته اند، و از صحابه رسول اكرم صلى الله عليه وآله كه حاضر بوده اند و شنيده اند و روايت كرده اند، بسيارى از آنان ثبت و ضبط است، بعضى از علما به صد و پنجاه طريق و بعضى به صد و بيست طريق و بعضى به هشتاد طريق روايتها را ذكر كرده اند.
خوب است به كتاب الغدير آقاى علّامه امينى مراجعه نماييد. و بعضى مجلّدات آن به فارسى ترجمه شده است. بالجمله، با در نظر گرفتن اين مدارك روشن و اين همه رواياتى كه اهل سنّت نقل كرده اند، علاوه بر آنچه شيعه نقل كرده است، شكّ و ترديدى باقى نمى ماند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله على عليه السلام را جانشين خود قرار داده و او را تعيين نموده است.
ثانياً، نوشته ايد در اين صورت پيغمبرصلى الله عليه وآله حكومت را موروثى كرده [است]! اين گفته [بسيار] از منطق دور است، زيرا كه بايد در نظر داشت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله پيغمبر خداست و درباره او قرآن مى فرمايد كه بر طبق هواى نفس سخن نمى گويد و آنچه مى گويد از جانب خداوند است و در آيه ديگر است [كه] هر آنچه پيغمبرصلى الله عليه وآله براى شما آورده، آن را بپذيريد و قبول كنيد، و اطاعت پيغمبرصلى الله عليه وآله را واجب قرار داده است واين مضامين در آيات قرآن بسيار وجود دارد پس به اين دليل، انتخاب پيغمبرصلى الله عليه وآله انتخاب خدا و از حساب حكومت موروثى جداست.
حضرت آدم، پسرش شيث را به نبوت انتخاب نمود و ابراهيم عليه السلام پسرش اسحاق عليه السلام را و داودعليه السلام پسرش سليمان را و زكريا پسرش يحيى را و موسى برادرش هارون را و همه آنها دستور خداوندى بود. در اين صورت آيا جاى دارد گفته شود نبوت موروثى است؟ و اگر شخصى به علت شايستگى و صفات برجسته، فردى از خويشاوندان خود را به جاى خود انتخاب نمود، مثلاً مهندسى كه رئيس مؤسسه اى است، برادر يا پسر عموى با معلومات خود را به جاى خود برگزيند، كاملاً مطابق موازين علم و عقل رفتار كرده است، نه آن كه [امر را] موروثى قرار داده است.
ثالثاً، نوشته ايد: اگر چنين چيزى بود، چگونه مردم ابوبكر را قبول كردند؟ قبول كردن يا قبول نكردن مردم را نتوان دليل علمى قرار داد انسان بايد چيزى را به ميزان علمى ثابت كند و چنانچه ديد مردم خلاف آن رفتار كردند، بداند كه آنها راه خطا را پيموده اند يا برخلاف حقيقت، سياستى در كار بوده است. انسان وقتى به عقل مراجعه مى كند مى بيند اصولا ممكن نيست پيغمبرصلى الله عليه وآله در مدّت بيست و سه سال با تحمّل شديدترين مشكلات يك حكومت جوان اسلامى به وجود آورده، تمام جزئيات مسائل مورد احتياج جامعه را بيان نمايد، ولى درباره جانشين خود كه سرنوشت حكومت اسلامى به آن بستگى دارد، يكباره سكوت كند و اين موضوع مهمّ حياتى را به انتخاب مردم واگذارد. آيا چگونه مى شود پيغمبرى كه در تمام مدّت رسالت خود ساده ترين مسائل را فرو گذار ننموده و درباره آنها سخن گفته و دستور داده [است]، راجع به سرنوشت آينده حكومت اسلامى و آينده مسلمانان كه چه كسى بعد از او زمام امر را به دست بگيرد، يكبار هم فكر نكند، و به كلّى [از آن] صرف نظر نمايد؟ آيا ممكن است چنين باشد؟ حاشا و كلّا، پس به اين حساب وقتى كه جويا مى شويم، مى بينيم پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هيچ گونه [از آن] صرف نظر نكرده و كاملا در فكر بوده و به دستور خداوندى دستور داده و على عليه السلام را [انتخاب فرموده است] كه از هر جهت بر ديگران [برترى] دارد و [او را] جانشين خود قرار داده است.
حال، چرا اكثريّت مردم بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله دور او را نگرفتند، خوب است به كتابهاى تاريخ [مراجعه] نماييد و خود، قضاوت كنيد.
شيعه مى گويد: پيغمبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام را جانشين خود معيّن كرده [است] و مدارك قطعى بر اين گفتار دارد، كه راويان احاديث در كتابهاى خودِ اهل سنّت نقل كرده اند. به علاوه، اينكه حضرت موسى عليه السلام به نصّ صريح قرآن براى مدّت كوتاهى كه به كوه طور مى رود، خليفه براى خود انتخاب مى كند كه فرمود: «وَ قال مُوسى لاِ خيهِ هارون اخلُفنى فى قَومى» آيا چگونه قابل قبول است پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله از جهان رحلت كند و كارى كه پيغمبران ديگر انجام داده اند، انجام ندهد!. و به قول اهل سنّت، تعيين خليفه را به انتخاب مردم وا بگذارد، حاشا و كلّا، سبحانك اللّهمَّ هذا بهتان عظيما.
سعدبن عباده و قبيله خزرج با خلافت ابى بكر [مخالفت كردند] آن هم خلافتى كه نزديك بود سبب جنگ داخلى بشود و بالاخره سعدبن عباده تا زنده بود، بيعت نكرد، و نيز حضرت علىّ بن ابى طالب عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار ياسر و عبداللَّه بن عبّاس و جمعى از صحابه بزرگ در ابتداى كار با خلافت ابى بكر سخت مخالفت كردند، بعداً چون ديدند ممكن است جنگ داخلى ظهور كند و دشمنان اسلام كه شكست خورده حكومت اسلامى هستند، سوء استفاده كنند، از اين نظر دست از مخالفت برداشتند و در صورت ظاهر تسليم شدند تا اين كه حكومت اسلامى كه بسيار جوان است، مورد حملات دشمنان واقع نشود.
نظير اين يا عجيب تر از اين، داستان مردم با هارون، خليفه حضرت موسى عليه السلام است كه مردم با اينكه مى دانستند موسى عليه السلام زنده است و به سوى آنها برمى گردد و با آن كه همه مى دانستند هارون از جانب موسى عليه السلام به جانشينى انتخاب شده است، با اين حال، بنى اسرائيل از هارون دست برداشتند و در اطراف ديگرى جمع شدند ونزديك شد هارون را بكُشند كه در قرآن مجيد است [كه] هارون اظهار كرد: «إنَّ القَومَ استَضعَفُونى وكَادُوا يَقْتُلُونَنى»(اعراف/150)
پس اگر جمع زيادى از مسلمانان آن هم بعد از رحلت پيغمبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام را كه از جانب پيغمبرصلى الله عليه وآله به سمت خلافت انتخاب شده [است] رها كنند و اطراف ابى بكر را بگيرند، جاى تعجب نيست.
نبايستى به رفتار و كردار مردم عقيده پيدا كرد و ترتيب اثر داد، چه بسيار اكثريت راه انحراف و اشتباه پيموده اند؛ خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: «أكثَرَ النَّاسِ لايُؤمِنُونَ» «أكثَرَ النَّاسِ لَا يَشكُرُونَ» «فَأَعرَضَ أكثَرُهم فَهُم لا يَسمَعُون» «وأكثَرُهُمُ الفاسِقُون» «لا خَيرَ فى كثيرٍ مِن نَجويهُم» «وَكثيرٌ مِنهُم سَآءَ ما يَعمَلُونَ» و همچنين آيات ديگر كه به اين مضمون در قرآن است و نيز چه بسيارى است كه اقليت به وظيفه عمل كرده و از عقل و دانش پيروى نموده [اند]: قرآن مجيد درباره آنها مى فرمايد: «إلّا الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ» و مى فرمايد: «وقَليلٌ مِن عِبادِىَ الشَّكُورُ» و همچنين آيات ديگر.
بارى، مردمِ مسلمانِ آن روز مانند مردم امروز بوده اند، گاهى دستور صريح قرآن و پيغمبرصلى الله عليه وآله را با آن كه مى دانستند گفتار خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله است، به كار نمى بستند و به اين حساب اگر مردم آن روز ابوبكر را قبول كردند، جاى تعجّب نيست.
بالجمله، تذكّر دادن اين نكته لازم است كه دليل و برهان و منطق شيعه در موضوع خلافت على عليه السلام بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله آن قدر زياد است كه درباره آن كتابها نوشته شده و ما در اين جا بسيار مختصر و كوتاه به بعضى مطالب اشاره كرديم.
کتاب ديدگاههاي علمي آيت اللَّه العظمي سيد محمد هادي ميلاني قدس سره. ص – 59-65