زانکه مسِ وجود را، فضّۀ او طلا کند!

ناطقۀ مرا مگر، روحِ قُدُس کند مَدد
تا که ثنای حضرتِ، سیّدةِ نساء کند

فیضِ نخست و خاتمه، نورِ جمالِ فاطمه
چشمِ دل اَر نظاره در، مبدأ و مُنتها کند

مَطلع نورِ ایزدی، مَبدأ فیضِ سرمَدی
جلوۀ او حکایت از، خاتمِ انبیاء کند

بِسملۀ صحیفۀ، فضل و کمال و معرفت
بلکه گَهی تجلّی از، نقطۀ تحتِ باء کند

حاملِ سِرّ مُستمرّ، حافظِ غیبِ مُستتَر
دانشِ او اِحاطه بر، دانشِ ماسِوا کند

بَضعۀ سیّدِ بشر، اُمّ ائمّۀ غُرَر
کیست جز او که همسری، با شَهِ لافتی کند

وحیِ نبوّتش نَسَب، جود و فتوّتش حَسَب
قصّه‌ای از مُروّتش، سورۀ هل‌أتی کند

در جَبروت، حُکمران؛ در ملکوت، قهرمان
در نَشَئاتِ کُن فکان، حُکم “بِما تَشاء” کند

عصمتِ او حجابِ او، عفّتِ او نقابِ او
سِرّ قَدم، حدیث از آن، سِتر و از آن حیا کند

قبلۀ خلق، روی او؛ کعبۀ عشق، کوی او
چشمِ امید، سوی او؛ تا به که اعتنا کند

مُفتقرا! متاب رو؛ از درِ او به هیچ سو
زانکه مسِ وجود را، فضّۀ او طلا کند!

مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (با مقداری تخلیص)

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا