سخنرانی مسجد صفار زاده(ش 7) اقسام علم

نوار شماره 7 مسجد صفار زاده (2) كامل

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین والعاقبة لاهل التقوى والیقین و الصلاة والسلام على اشرف الآنبیاء والمرسلین سیدنا ابى القاسم محمد و آله الطاهرین من الآن الى یوم الدین

و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فإن الجنة هی المأوی.

عرض شد كه بحث در علم قرآن است، علم الهى.

براى علم تقسیماتى است: یك تقسیم این است كه علم یا زبانى است یا علم واقعى كه وارد قلب مى‌شود؛ یعنى روح استضائه به آن نور علم مى‌كند، یستضیئون بنور العلم، حالا حقیقت علم نورش چطور است، او حالا فعلا بحثش باشد.

علم گاهى فقط حبس بر زبان است، علیم اللسان است و علم زبانى، گاهى هم علم، حالا به تعبیر خودمان، وارد قلب مى‌شود، روح استضائه مى‌كند به نور علم، این یك تقسیم بود، كه این را بحث كردیم دیگر تكرار نكنیم، دیشب هم خیلى صحبت كردیم.

یك تقسیم دیگر براى علم این است علم یا موهبتى و لدنّى است یا اكتسابى است..

علم اكتسابى همین است كه انسان مى‌رود تعلم مى‌كند، یاد مى‌گیرد، پهلوى استاد مى‌رود، در هر فنى از فنون، در هر علمى از علوم. مثل ماها علم ما اكتسابى است كه بایستى از طریق كسب، از طریق تعلم از یكدیگر یاد بگیریم، استاد ببینیم، درس بخوانیم، پاى مسأله بنشینیم مثلا، خیلى ساده، این را مى‌گویند علم اكتسابى، كسبى.

یك علم هم هست موهبتى و لدنّى است، و آتیناه من لدنا علما، و علّم الادم الاسماء كلها، آن هم یك رقم علم است.

حالا اینها هر كدام با هم فرق دارند و آثار اینها هم با هم فرق دارند.

آن علم لدنّى این است كه خداوند تبارك و تعالى به لطف و كرمش اگر موردى را شایستگى در او دید، او را نمى‌خواهیم بحث كینم چرا به این داده به او نداده، به اولیاء خودش، كسانى را اصطفا و اختیار فرموده، به آنها خودش تعلیم علم مى‌كند، بدون این كه این مكتبى برود، مدرسه‌اى برود، معلمى ببیند، به حضرت آدم ابوالبشر كه خداوند عالم تعلیم اسماء مى‌فرماید، كه معناى تعلیم اسماء را هم نمى‌خواهیم بحث كنیم یعنى چه؟ طولانى مى‌شود.

آن معنایش این نیست كه به مكتب برود، هى كلمه به كلمه خداوند هى روز به روز، امروز چهار كلمه یاد داد، فردا پنج كلمه یاد داد، همین طور، این طورى نبوده، او به یك اراده‌اى خداوند تبارك و تعالى ممكن است چشم دل كسى را باز كند، چشم روحش را باز كند و به او دستور بدهد نگاه كن! و او نورى است كه محیط به همه‌ى عوالم است، به واسطه آن نور همه چیز را ببیند، این كه اشكالى ندارد، این علم، علم موهبتى لدنّى است.

یك نورى باشد كه احاطه به كل عوالم داشته باشد ما كان و ما یكون و چى و چى، ممكن است دیگر، این آقا را چون شایستگى در او مى‌بیند، چشم دلش را باز مى‌كند، اجازه مى‌دهد نگاه كن، تمام حقایق اشیاء و اسماء و مسمیات و…، هیچ كارى ندارد پیش خدا، قدرت كامله، قدرت لا یتناهى چه اشكالى دارد؟

مثال ساده‌اى عرض بكنم: مثلا ماها این چیزهایى كه در این مسجد الآن هست در همین جا، تمام اینها مظلم بالذات است، تاریك است، به وسیله‌ى نور چراغ روشن مى‌شود، نیست؟ حالا بنده چشم دارم، گاهى چشمهایم را هیچ باز نمى‌كنم و نمى‌فهمم اینجا چیست؟ همه تاریك است برایم دیگر، اما براى جنابعالى روشن است، همه را مى‌بینید، حالا اگر من چشمم را باز كردم، خداوند عالم به من چشم داد و اجازه داد، اذن هم داده، من قدرت دارم چمشهایم را باز كنم، چشمهایم را باز مى‌كنم به وسیله‌ى این روشنى كه احاطه به تمام این اتاق دارد، به این مسجد دارد، به وسیله‌ى نور، تمام اینها را مشاهده مى‌كنم، این چیست آن چیست، آن كجاست، این كارى ندارد كه.

الآن ببینید، آن كسى كه نابیناست نمى‌بیند، نور هست، ‌نورى است كه احاطه به این مسجد دارد همه جا را روشن كرده، روشنى است دیگر، اما من كه چشم ندارم فایده به حال من ندارد، براى من تمام اینها مجهول است، علم ندارم دیگر، نمى‌بینم.

یكى هست چشمش ضعیف است، او چشمش را هم باز كند همین جلو پایش را مى‌بیند، مثل اهل دنیا چشم قلبشان ضعیف است، به غیر همین عالم حسّ و شهادت چیزى را نمى‌فهمند، در عالم حس و شهادت همه چیز را مى‌فهمند، خیلى هم دقیق هستند، خیلى هم باریك بین هستند، اسكناس قلب را از اسكناس درست تشخیص مى‌دهد، خیلى خیلى هم فوق العاده است، اما چشم قلبش ضعیف است، بیش از عالم حس و شهادت را مشاهده نمى‌كند، ممكن است این طور باشد یا نه؟ بلى دیگر.

یكى دیگر هست نه چشمش قوى است، مثل چراغ هزار شمعى، وقتى كه نگاه كند فراسخى را هم مى‌بیند، مى‌بیند دیگر، اشكالى ندارد كه.

علم لدنّى معنایش این است كه خداوند تبارك و تعالى به مشیت كامله‌ى خودش به قدرت كامله‌ى خودش یك مخلوقى را بیافریند، خودش مى‌داند چه آفریده، و براى این استعداد و قابلیتى هست، شایستگى برایش هست، امر مى‌كند، اذن تكوینى مى‌دهد، باز كن چشمت را، چشمش را باز مى‌كند، همه چیز را مشاهده مى‌كند.

این را مى‌گویند علم لدنّى، علم موهبتى، علم الهى، كه به انبیا و اوصیا و ملائكه هر كدامى به حسب مراتب و درجاتشان عنایت مى‌كند.

دیگر آنجا مكتب لازم نیست، دیگر عیسى بن مریم على نبینا و آله و علیه السلام در گهواره او محتاج نیست به مكتب برود به او یاد بدهند، در همان حال طفولیت، بچگى به مادرش تسلیت مى‌دهد، مى‌گوید: اگر گفتند این را از كجا آوردى به من واگذار كن، بگو: من روزه‌ى صمت گرفتم، روزه‌ى سكوت، حرف نمى‌زنم، از این بچه بپرسید. آن وقت آنجا خبر مى‌دهد كه من پیغمبر هستم، بر من خدا كتاب مى‌دهد، چطور مى‌شود، چطور مى‌شود. از عالم قیامت خبر مى‌دهد، و السلام علی یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا، سلامتى بر من است، سلامت ایمان، همه چیز من دارم، حتى خبر از قیامت مى‌دهد!ِ دیگر این مكتب لازم نیست برود كه، همان طورى كه عالم شهادت را به چشم سر مى‌بیند به چشم سِرّ عالم غیب را مى‌بیند، علم غیب دارد.

ببینید، عجیب است، و السلام علی یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا، إنى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبیا و جعلنى مباركا و أوصانى بالصلاة، آیات را مى‌دانید دیگر، این دیگر محتاج به مكتب رفتن نیست.

این یك قسم از علم است، این را مى‌گویند، علم لدنّى، آن علم كه یك حقیقت نورى است واقعى، صورت حاصله من الشیء و تصور و تصدیق و …نیست، آن علم نورى است كه احاطه دارد بر همه جا، فقط چشم دل باید باز باشد، هر كسى به قدر خودش كه چشم بصیرت داشت از آن نور استفاده مى‌كند، استضائه مى‌كند، یستضیئون بنور العلم. یك عده هم هستند لم یستضیئوا بنور العلم، این علم، علم موهبتى لدنّى اسمش را مى‌گذاریم.

یك علم هم علم اكتسابى است كه خیلى از چیزها الآن براى ما تاریك است، البته تمام اشیاء روشن است، نور تمام اشیا را روشن كرده، براى اهلش همه چیز روشن است، براى من مجهول است، تاریك است، من جاهلم، او عالم است، آنى كه علم ما كان و ما یكون و ما هو كائن خدا به او عنایت كرده، به همانطورى كه عرض كردم او همه چیز برایش روشن است، دیگر بیشتر از این نمى‌خواهیم تفصیل بدهیم، اجمالش.

اما براى بنده تمام آنها مجهول است، هیچى حالیم نمى‌شود، اصلا چیزى را هم نمى‌بینم، مشاهده هم نمى‌كنم، نه این كه آن مجهولات مجهول مطلق باشند براى همه كس، آنها همه معلوم و روشن هستند، تمام حقایق اشیاء، قطرات باران، قطرات برف، قطرات دریا، حیوانات، موجودات، خداوند ممكن است علمش را به یك ملكى بدهد كه عدد قطرات باران را بداند، كارى ندارد كه، تا برسد به آن كسى كه فرمانده‌ى مَلَك است كه ملك به اختیار اوست، حالا آنها را نمى‌خواهیم خیلى وارد بشویم. خوب این یك علم است.

یك علم هم علم اكتسابى است، علم اكتسابى همینى است كه ماها باید برویم زحمت بكشیم، زانو بزنیم در خانه‌ى انبیا، زانو بزنیم در خانه‌ى اوصیاى انبیا، در عصر غیبت در خانه‌ى بزرگان، علمایى كه دیشب عرض كردم كه امام زمان عجل الله فرجه، حضرت ولى الله اعظم ارجاع داده شیعه را، ضعفاى شیعه را، به علما و فقهاى شیعه دیگر، باید در خانه‌ى آنها برویم چیز یاد بگیریم.

از خودمان رأى ندهیم، دیشب عرض كردم كه از خودمان رأى ندهیم كه باید این طور باشد، باید این طور باشد، عقیده‌ى من، این حرفها را باید كنار بگذاریم، ارجاع داده‌اند شیعه را به فقهاى شیعه، كه بوسیدن دست عالم بوسیدن دست امام زمان است، این لسان آن است، ید آن است، نایب آن است دیگر، دیشب اینها مفصل عرض كردم.

@خوب علم ما علم اكتسابى است، آن وقت علم اكتسابى با علم موهبتى لدنّى اثرش چیست؟ فرقش چیست به حسب آثار؟

این هم معلوم باشد كه علم با قدرت توأم است، «توانا بود هر كه دانا بود» حرف درستى است، یا عین یكدیگرند ـ‌اگر نگوییم ملازم با هم هستند، بعید هم نیست كه علم و قدرت یكى باشد، حالا او بحث دقیقى است.

علم از قدرت جدائى ندارد، آن طفلى كه تازه متولد مى‌شود به همان مقدارى كه درك دارد قدرتش هم همان قدر است، این درك دارد، گرسنگى خودش را درك مى‌كند، علمش همان قدر است، همین قدر قدرت هم دارد كه پستان مادر را بمكد، دیگر بیشتر از آن قدرتى ندارد، این دستى بزند و سیلى به كسى بزند و راه برود و… هر مقدارى كه علم باشد قدرت هم به همان قدر هست.

در علوم اكتسابى اول صحبتش را بكنیم، علم اكتسابى هم توأم با قدرت است، «توانا بود هر كه دانا بود»، الآن مثلا اگر یك كسى یك مقدارى درس خوانده در هر فنى از فنون، در هر علمى‌، همان مقدارى كه درسش را خوانده و یاد گرفته قدرت بر حرف زدنش هم را دارد، اگر صنعت است قدرت بر آن صنعت پیدا مى‌كند، آن علمى‌ كه تحصیل كرده، آن قالیباف كه در رشته قالى رفته زحمت كشیده یاد گرفته، قدرت بر بافتن قالى دارد، بنده ندارم، آن یكى رفته در علم فیزیك، شیمى‌، چى، مثلا زحمت كشیده، قدرت بر این كه هواپیما درست كند، چى درست كند، برود به كجا، به كره قمر برود دارد من ندارم، در هر علمى در هر رشته‌اى هر كسى كه آن در رشته زحمت كشید و علم پیدا كرد قدرتش را هم دارد. درست است یا نه؟

حالا این علم، علم اكتسابى بنده، الآن یك مقدار چهار كلمه‌اى اگر درس خوانده‌ام و بلد باشم همان مقدار هم قدرت حرف زدنش را هم دارم دیگر، آن كسى كه همین مطلبى را كه بنده بلدم و بیان مى‌كنم اگر علمش را نداشت نمى‌تواند بیان كند، خیلى واضح است دیگر، قدرت بیان دارد این آقا، آن یكى ندارد، در آن رشته‌اى كه او خوانده او قدرت دارد بیان كند، بنده قدرت ندارم، این خیلى واضح است.

خوب آن وقت، حالا این علم و قدرت با هم توأم است، خدا عنایت مى‌كند، حالا این علمى‌ كه اكتسابى است حالا به قدر خودمان، یك علمهایى هست كه طبیعى است كه محتاج به كسب نیست، در ما هم همین طور است مطبوع است، یك مقدارش هم اكتسابى است، این همین طور به تدریج از كوچكى هى این علم و قدرت همین طور هى مى‌آید بالا، هى مى‌آید بالا، هى مى‌آید بالا.

حیوانات به همان قدرى كه ادراك دارد قدرتش را هم دارد، این مثلا بچه گربه تازه از مادر متولد مى‌شود بگذار بالاى دیوار بلند، ادارك دارد كه خودش را حفظ كند و حفظ هم مى‌كند، قدرتش را هم دارد حفظ كند، اما بچه آدم را ببر آن بالا بگذار مى‌افتد مى‌میرد، دیگر اینها را خدا هر طورى كه صلاح مى‌داند مى‌دهد.

این علم اكتسابى با قدرت توأم است، خوب حالا علم مال روح است كه روح از علم استضائه مى‌كند، كسب علم كرده، قدرت هم مال روح است، آن وقت به آن مقدارى كه روح انسان علم دارد و قدرت دارد كه از هم جدا نیستند، روح به همان مقدار بر بدن فرمان مى‌دهد، فرمانده‌ى بدن است، این بدن كاملا مطیع روح است، آن روح ولایت تكوینى بر بدن دارد به اصطلاح طلبگى، ولایتش ولایت تكوینیه است.

معناى ولایت تكوینى هم این است؛ یعنى اگر چیزى بر چیزى ولایت داشت، كسى بر چیزى ولایت داشت، آن طرف مقابل، آن مولّى علیه، منقاد تكوینى است؛ یعنى نمى‌تواند تخلف كند، هر چى این فرمان داد او باید بگوید چشم تكوینا. نمى‌تواند تخلف كند و بگوید نه خیر، این معناى ولایت تكوینى است.

حالا روح هم نسبت به بدن و اعضا و جوارح ولایت تكوینى دارد، یعنى چه؟ یعنى خداوند تبارك و تعالى روح را وارد بر این بدن كرده، و این اعضا و جوارح را نرم كرده براى روح، منقاد قرار داده، سَخَّرَ، خداوند بدن را تسخیركرده براى روح، مسخّر كرده براى روح، كه اصلا نمى‌تواند این بدن از فرمان روح خارج بشود، اگر روح اراده كند، ـحقیقت انسان هم همان روحش است ـ علم دارد، قدرت دارد، دست را حركت بدهد دست مى‌گوید: چشم! نمى‌تواند تخلف كند، علمش را دارد، قدرت هم دارد، روح قدرت دارد كه این بدن را حركت بدهد.

اگر روح از بدن خارج شد خبرى نیست، دست را نمى‌تواند تكان بدهد، روح مادامى‌كه در بدن است در این عالم، ولایت تامّه بر بدن دارد، قدرت كامله دارد، و خداوند بدن را مسخّر تكوینى كرده، منقاد كرده براى روح، اصلا تخلف نمى‌تواند بكند، به طورى روح احاطه دارد بر بدن، مسلط است بر بدن حتى در عالم رؤیا، در عالم خواب! در عالم خواب اگر یك حیوانى یك جانورى، كَكى مثلا، چیزى روى سر آدم اگر حركت كند فورى در عالم خواب دست مى‌رود مى‌خاراند، ببین چقدر مسلط است، حتى با این كه در عالم خواب، روح از بدن خارج است، اما باز توجه به بدن دارد، حتى در عالم رؤیا هم فرمان مى‌دهد به این دست برو بخاران، خودش هم نمى‌فهمد در عالم خواب، ببین این طور ولایتى دارد.

آن وقت این روح ولایتش بر بدن ولایةٌ كاملةٌ تامةٌ تكوینیةٌ، اما به شرط این كه بدن استعداد براى اطاعت كردن داشته باشد، دست فلج نباشد، زبان فلج نباشد، لال نباشد، بدن ضعیف و لاغر و نحیف نباشد، باید آمادگى براى این هم باشد دیگر، این روح مادامى مى‌تواند فرمان به بدن بدهد و سلطه بر بدن پیدا كند كه خود بدن هم قابلیت داشته باشد، اگر كسى دستش فلج است، این بنّا هم هست، قالیباف هم هست، حالا دستش فلج شده، سكته كرده، ناقص شده است، این دیگر حالا علم دارد، قدرت هم دارد، این لایق نیست، دست استعداد ندارد.

خداوند تبارك و تعالى قدرت كامله دارد دیگر، قدرتش لا یتناهى است، اما بر امر محال تعلق نمى‌گیرد، خداوند تبارك و تعالى براى خودش یك شریكى بیافریند نمى‌شود، نه اینكه او قدرت ندارد، این نمى‌شود، این دست الآن قابل نیست و الا آن علم و قدرت هست، علم و قدرت گفتیم یكى است، فرق ندارد، استعداد باید باشد، دست فلج نباشد، زبان باید استعداد داشته باشد براى حرف زدن، علم دارد، قدرت حرف زدن هم هست، اما این زبان لایق نیست، استعداد براى حرف زدن ندارد، هر چه آنجا روح فرمان بدهد حرف بزن نمى‌تواند در وقت احتضار، در وقت احتضار هر چه آدم دلش مى‌خواهد حرف بزند نمى‌شود، دست سست مى‌شود، پا سست مى‌شود، چشم ضعیف مى‌شود، زبان از كار مى‌افتد، نمى‌تواند حرف بزند، نمى‌شود حرف بزند، دیگر استعداد نیست حالا اینجا.

اما آنجا براى عالم دیگر فبصرك الیوم حدید، آنجا را مى‌بیند، دیگر اینجا كم‌كم هى چشم ضعیف مى‌شود، دست از كار مى‌افتد.

پس روح ولایت تامّه بر بدن دارد مادامى‌كه بدن لیاقت داشته باشد از براى انقیاد و اطاعت، اگر از لیاقت افتاد مثلا در عالم خواب یك مقدارى این طورى است، روح چون خارج شده ولایتش یك قدرى منقطع شده از بدن، در وقت مردن كه به كلى ولایت روح از بدن دیگر منقطع مى‌شود، دیگر روح هر چه به دست بگوید بعد از مردن، حركت كن نمى‌شود، بگوید حرف بزن، نمى‌شود، در عالم قبر چه سنخى است، او را بعد یك وقتى شاید عرض كنم.

براى این مطلب یك استثنائى باید زده شود، وقتى كه روح از بدن مفارقت كرد، ولایت روح از بدن منقطع مى‌شود، نمى‌تواند كار كند، الا، استثناء بزنیم، آن كسانى كه داراى مقام ولایت هستند، حساب آنها جداست، او را یك مرتبه قیاس …«كار خوبان را قیاس از خود مگیر» دیگر، او حرف حسابش چیز دیگرست، كه انشاء الله اگر بشود بحث مى‌كنیم. ولایت او طور دیگرى است، بدن به هر نحوه‌اى باشد، باز هم قدرت دارد كه بدن را …، خلاصه مطلب این است.

پس «توانا بود هر كه دانا بود»، پس روح، همین طور یك قدرى تكرارش بكنیم كه خوب…، ولایت كامل بر بدن دارد، بسیار خوب.

حالا آن كسى كه علم موهبتى لدنّى دارد چطور؟ ما دیدیم كه در علم اكتسابى با قدرت توأم بود كه با هم هستند دیگر، «توانا بود هر كه دانا بود»، آنجا چطورى است؟

اینجا یك كلمه‌اش ماند، علم اكتسابى كه ما داریم، قدرت هم داریم، اما اگر كار كنیم، اعمال قدرت بكنیم باید با اسباب باشد، من اگر بخواهم حرف بزنم باید با زبان حرف بزنم، اگر بخواهم قالى ببافم باید با دست و لوازم، همه چیز باشد، روى اسباب باید كار كنم، كسى كه علمش اكتسابى است محتاج به اسباب است، او باید اسبابى باشد تا مثلا هواپیما درست كند، كجا برود، كجابرود، چه كار بكند، روى اسباب كار مى‌كند.

حالا آن كسى كه علمش علم موهبتى لدنّى است، فرقش این است او محتاج به اسباب دیگر نیست، بله، فرق از اینجاست، او به نفس اراده، باذن الله تبارك و تعالى، اگر اراده كند یك چیزى را، خداوند تبارك و تعالى تمام كائنات را براى او ممكن است منقاد قرار بدهد، ما بدنمان برایمان منقاد است، مسخّر است، این آهن براى ما مسخّر شده كه ما این را مى‌توانیم توى آتش بیندازیم، ارّه برداریم درخت را مثلا بیندازیم، ولایت تكوینى بر خودمان تنها نداریم، ولایت تكوینى بر عالم كیان، عالم خارج هم داریم، ارّه بردار درخت را قطع كن، او مطیع است، نمى‌تواند حرف بزند، بیل بردار زمین را این ور و آن ور كن، بنّا گِل را چنین بكن، آجر را چنین بكن، تصرف مى‌كند دیگر، ولایت تكوینى دارد انسان بر همین عالم، به همان مقدارى كه خداوند داده.

چیزى كه هست ولایت تكوینى ما بر خودمان، بر بدنمان، یا بر خارج، به مقدارى است كه خدا عطا كرده، روى اسباب باید كار كنیم، به كره‌ى قمر بى اسباب نمى‌توانیم برویم، نمى‌شود، كارهایى كه انجام مى‌دهیم همه روى اسباب است، از طبیعت استفاده مى‌كند چون كه خدا مسخّر كرده، و سخّر لكم ما… آسمان و زمین و چى و چى همه را مسخّر كرده، و یك مقدارى ولایت داده، ببینید از زمین چه محصولى ما در مى‌آوریم، زراعت بكن، چه كار بكن، چه كار بكن، اینها ولایت داریم بر آن دیگر، خداوند منقاد قرار داده، آنها مطیع ما هستند.

آن وقت آن كسى كه داراى علم لدنّى و موهبتى است بلطفٍ و عنایةٍ من الله تبارك و تعالى، خدا به اوعطا كرده، فرق بین علم او و قدرت او و قدرت بنده و جنابعالى به همین است، علم او طور دیگرى است، علم ما اكتسابى است و او اكتسابى نیست، و قدرت او با قدرت ما فرق دارد، علم او با علم ما فرق دارد.

او اگر بخواهد كارى بكند محتاج به اسباب ظاهرى دیگر نیست، به هر مقدارى كه خدا به هر كه داده، و تلك الرسل فضلنا بعضهم علی بعض، مراتب بین اینها همه محفوظ است، آنها را كار نداریم.

ملائكه، انبیا، اوصیاى انبیا، به حسب مراتبى كه دارند، خدا به آنها عنایت مى‌كند در رتبه خودش، یك كسى مثل آصف بن برخیاست كه وصى حضرت سلیمان بن داود است، علم من الكتاب خدا به او داده، علم من الكتاب مراد آن علم، كان یكون تفسیر قرآن كه ما بلدیم، نیست؟ او علم من الكتاب، یك مقدار، یك قطره‌اى از آن علم كتاب، خدا به او داده، همان علم لدنّى، ببین او به همان مقدارى كه خدا به او مرحمت كرده، كه به حسب روایات علم آصف بن برخیا نسبت به علم امیرالمؤمنین كه عنده علم من الكتاب است مثل پشه‌اى بالش را به دریا بزند بلند كند چقدر آب بر مى‌دارد؟ علم آصف بین برخیا نسبت به علم امیرالمؤمنین این مقدار است، یك قطره و یك دریا، آن وقت علم امیرالمؤمنین دریاست، علم آصف بن برخیا قطره، ببین آقا! آصف بن برخیایى كه به یك طرفة العین از مسافت دورى این تخت به این عظمت را احضار مى‌كند، قدرت را ببین، حالا علم را ببین.

این غیر از قدرت و علم ماهاست، خدا عمرمان بدهد، بله، باید برود انسان زحمت بكشد، چیز یاد بگیرد، خیال مى‌كنیم ما همه را قیاس به خودمان كردیم، مقام انبیاء و ائمه و فلان، اینها را قیاس به… به‌به! ماشاء الله!

عنایت بفرمائید خداوند تبارك و تعالى قدرت لایتناهى است، مى‌دهد دیگر، تو چى مى‌گویى؟ علم من الكتاب است، قطره و دریا، در عین حال قدرت را ببین، حالا او كه وزیر حضرت سلیمان است، وصیش است.

آن عفریت من الجن را نگاه كن، و قال عفریت من الجن انا آتیك به قبل أن تقوم من مقامك، او به حضرت سلیمان عرض كرد كه قبل از این كه مجلس بهم بخورد، از این مجلس پا بشوى من احضار مى‌كنم برایت، حالا مجلس حضرت سلیمان یك ساعت طول مى‌كشد، دو ساعت بوده، هر چه بوده، یعنى در ظرف این مدتى كه هنوز از اینجا پا نشده‌اى من احضار مى‌كنم. او را نگاه كن حالا، او عفریت معلوم نیست چكاره هم بوده.

او قدرتش طبیعى است، غیر قدرتى است كه به انبیا و ائمه داده، مثل كبوترى است كه قدرت طبیعى دارد پرواز مى‌كند من نمى‌توانم، او قدرتش طبیعى بوده، او چه اعجوبه‌اى بوده.

آن وقت آصف بن برخیا به یك طرفة العین، علم من الكتاب دارد، احضار مى‌كند تخت به آن عظمت را.

او عفریت من الجن به حضرت سلیمان عرض مى‌كند و إنى علیه لقوی أمین، من قدرت دارم بیاورم او را، قوی، قدرت دارم نه این كه دعا مى‌كنم خدا بیاورد، هى چه حرفهاى عجیب و غریبى آدم از گوشه و كنار مى‌شنود! قوی من قدرت دارم بیاورم، امین هم هستم، هیچ كم و زیادش هم نمى‌كنم تخت به آن عظمت را، نه این كه قدرى از آن را بیندازم گوشه كنارش را قیچى كنم، امین هستم، حاضر مى‌كنم بى كم و زیاد، قدرت خدا به او داده، قدرتش هم طبیعى است مال او، مثل قدرتى كه بر طیور داده كه پرواز مى‌كنند ما نداریم.

خیلى خوب آن وقت این روایتى كه عرض كردم خدمتتان او را تماشا كن، كه علم آصف بن برخیا نسبت به امیرالمؤمنین همان قطره و دریا است، بال پشه، حالا نگاه كن، آن وقت علم امیر المؤمنین علم غیب است، عالم به غیبى است كه دریاست كه آن غایب از آصف است كه آصف آن علم غیب را ندارد، این را نگاه كن! آصف بن برخیا كه علم لدنّى دارد، عنده علم من الكتاب است، علم غیبى كه امیر المؤمنین دارد این آقا ندارد هنوز، تو حالا بیا بگو امام و پیغمبر علم غیب ندارند، استغفر الله ربى و اتوب الیه! دریا، آن دریاى كه علم امیرالمؤمنین است، او را آصف ندارد دیگر، این قطره را دارد؛ یعنى آن دریا، آن علوم امیر المؤمنین از آصف بن برخیا غایب است، او علم به آن غیوب دارد و این آقا ندارد، با این كه این وصى پیغمبر است، گوش بدهید حواستان كجاست؟ خداست!

آن وقت حضرت سلیمان مى‌خواست مقام آصف بن برخیا را به مردم معرفى كند كه بعد از من وزیر و وصى من این آقاست، و الا خود حضرت سلیمان بالاتر است، دستى مى‌خواهد به مردم معرفى كند.

بعد هم در آخر مى‌فرماید: كه هذا من فضل ربى، حضرت سلیمان، كه از فضل پرودگار من این است كه وزیر من باید این طور باشد، وصى من باید این طور باشد، چنین چیزهایى خدا به من مرحمت كرده، نوكر من، وصى من، نمى‌دانم چه تعبیر كنیم، هذا من فضل ربی.

آن وقت آن علم موهبتى، آن علم لدنّى، آن ولایت تكوینى او بر عالم، ولایت تصرف او بر عالم، خدا مى‌داند… و ذل كل شیئ لكم، حالا ما كه نمى‌خواهیم همه روایات را مثلا زیارت جامعه و اینها را…، ببین تمام موجودات ذلیل هستند، منقاد هستند، اگر بخواهد به اذن خدا هر جا صلاح باشد، البته بدون اذن خدا كار نمى‌كنند، تصرف مى‌كنند، آنها داراى ولایت تكوینى هستند.

آنها هم دارند ما هم داریم، اما ولایت ما همین است بیل بردارم زمین را مثلا چكار بكنم، ارّه بردارم، او محتاج به بیل و اره و تیشه دیگر نیست، به یك اشاره‌اى، به یك اراده‌اى تخت به آن عظمت را احضار مى‌كند، كیفیت احضارش چطور است او را هم نمى‌خواهم بحث كنیم، زمین بهم فشرده مى‌شود، طى الارض مى‌شود، طور دیگر مى‌شود، طور دیگر مى‌شود، اینها را نمى‌خواهیم حالا بحث كنیم.

پس ‌بینید آن وقت آقا ما باید دنبال علم برویم، این كه ما فعلا این چند تا آیه را بنا شد بحث كنیم آن علم الهى، آن علمى است كه وارد بر قلب بشود و انسان را وادار بر عمل كند، علم اكتسابى كه ما داریم این طور باشد.

این قسمت اول گفتیم دو جور است، این علم اكتسابى ما دو جور است، گاهى لقلقه زبان است، گاهى هم وارد قلب مى‌شود، آنى كه ما مى‌خواهیم از این آیات انشاء الله استفاده كنیم علمى باشد كه وارد بر قلب بشود و زیر بال ما را بگیرد، و وادار بر عمل كند، و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی، دیشب عرض كردم كه خوف واقعا پیدا بشود در آدم، نه این كه آیه را ترجمه‌اش را یاد بگیرد، كه هر كس از خدا بترسد از مقام پروردگار، عظمت پروردگار بترسد، جایش بهشت است، صحبتِ یاد گرفتن نیست؟

این چهار پنج آیه‌اى كه عرض كردم به طورى بشود كه همین چهار پنج آیه اینها قریب بهم هستند معنایش، علم اینها وارد بشود بر دل؛ یعنى واقعا انسان ایمان بیاورد، باور كند، باورى كه آدم را وادار بر عمل كند، كه خوف الهى در دل پیدا بشود، نه این كه آیه را ترجمه‌اش بكند، علیم اللسان.

آن وقت خداوند تبارك و تعالى، اگر انسان با حواس جمع واقعا طالب علم شد خدا مى‌دهد والله! خدا شاهد است محروم نمى‌كند انسان را، چیزى كه هست بعضى از ما طالب نیستیم، چشم بصیرتمان ضعیف است، همه‌اش توجه به همین عالم حس و شهادت محسوسات همین، صبح تا به شب برویم دكانمان، شب هم یك نیم من نان زیر بغلمان بگیریم و بعد یك خربزه و هندوانه برویم پیش بچه‌هایمان و السلام، این هم كارى شد در دنیا؟!

در صراط این كه اسرار دین، دین، آیین… ممكن است بعضى از ما این طور باشیم دیگر، آن آدم خوبش را مى‌گوییم ها، آدم خوبش این است صبح برود تا شب آنجا دكان بنشیند، شب هم نیم من نان با یك خربزه زیر بغلش بگیرد و برود خانه‌اش و السلام و الاكرام، نه مسائل شرعیش را دنبالش بیفتد، آدم بدى هم نیست، آدم موذى هم نیست، كار به كار كسى هم ندارد، اما بنده‌ى خدا این طورى است، این طور نباید باشد آدم، باید برود مسائل دین، احكام دین … ببین چه خواسته‌اند از ما، ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون، كه مى‌خوانیم دیگر، اینها را بناست ترجمه بكنیم.

خلاصه مطلب این است، عرض كنم به خدمت شما انشاء الله به یارى خدا كه اینها همه مقدمه است عرض مى‌كنم براى این كه انسان نتیجه بگیرد انشاء الله، این علمهایى كه آدم یاد مى‌گیرد این طور باشد، ‌علم ما لدنّى كه نیست، خدا نداده به ما، باید برویم در خانه آنها از آنها یاد بگیریم.

آن وقت علم ما اكتسابى است و این علم اكتسابى هم دوقسم است و آن قسم دوم آن، كه علمى كه وارد بر دل بشود كه انسان واقعا استضائه به نور علم بكند.

حالا این علم از كجاست؟ مال كیست؟ كى مى‌دهد؟ چطور مى‌شود؟ دیگر اینها همه را نمى‌شود بحث كرد دیگر همه را در یك مجلس، انشاء الله امیدوارم خدا به ما توفیق بدهد.

واقع مطلب آقاجان حرف زدن زیاد فایده ندارد، شنیدن زیاد هم خدا شاهد است فایده‌اى ندارد، چیز بشنود آدم، صد تا آیه را هى آدم برود بنشیند پاى تفسیر ترجمه‌اش را یاد بگیرد، بشوم مفسر، بنده حالا تفسیر این آیه را خیلى بلد هم هستم دیگر، اما علمش چطور؟ آن شب نگفتم كه لا یمسه الا المطهرون؟ كتابت علم قرآن، معارف قرآن، علوم قرآن، ایمان، بر قلب میته نوشته نمى‌شود، نگفتم مگر؟ حرمت تكوینى دارد، فایده آن چیست؟ چیز آدم باید بفهمد در دنیا، چیز بفهمد آقا.

و أما من خاف مقام ربه كه انسان واقعا خدا را روى سر خودش ببیند، مقام به معنى منزلت و عظمت ممكن است باشد، ممكن است مصدر میمى باشد، یعنى من خاف قیام ربه على نفسه، ببیند خدا را روى سرش ایستاده، العیاذ بالله! او جسم كه نیست لكن همه جا هست دیگر.

كسى كه از مقام عظمت خدا بترسد و معصیت او را نكند این و نهی النفس عنى الهوی، این لازمه‌ى خوف است، از خدا كه ترسید این نفس اماره را از هوا پرستى جلوگیرى مى‌كند، خدا پرستى مى‌كند، معنى عبودیت و بندگى را مى‌فهمد چیست، این إن الجنه هی المأوی.

حالا این یاد گرفتن تنها كه ما نمى‌خواهیم باشد، لقلقه‌ى زبان، این را واقعا باید فهمید، معناى این آیه واقعا فهمیده بشود و انسان ایمان بیاورد و باور هم بكند، ایمان كامل بیاورد ها، آن ایمانى كه آدم را عرض كردم…

بر محمد و آل محمد صلوات.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا