عیادت مأموران حکومت از آسید ابوالحسن اصفهانی!

[پس از جراحی چشم آسید ابوالحسن اصفهانی] ملک فیصل اول، محمد مهدی جواهری شاعر و خالد الزهاوی را برای عیادت از آیت الله العظمی سید ابوالحسن موسوی فرستاده بود.

جواهری درباره ‌این دیدار می‌گوید:

من و خالد، به آنچه به کوچه‌ای شبیه بود، رسیدیم، آنجا که خانه‌ای کهنه وجود داشت که به هیچ صورت با خانه‌های اطراف آن فرقی نداشت.

خانه‌ای معمولی که به فکر بیننده آن نمی‌رسید که این خانه، منزل این شخصیت بزرگ، سید ابوالحسن باشد.

خالد، بشدت تعجب کرد، گویی منتظر بود که کاخ بلندی را از نوع خانه‌های دینی در بغداد، مشاهده نماید، اما با تعجب خانه کوچکی را دید که نه نگهبانی بر در آن بود و نه خدمتکاری که در خدمت این عالم جلیل القدر باشد.

در را به آهستگی زدیم، مردی سالخورده با چهره‌ای بزرگوارانه خارج شد و بر ما سلام کرد. به وی خبر دادیم که از سوی عالیجناب ملک فیصل نزد سید آمده‌ایم تا حالش را بپرسیم و از سلامت چشمان گرامیش جویا شویم.

ما را به نشستن فرا خواند و ما فقط حصیر تمیزی در حیاط خانه دیدیم که بالش سبکی از پنبه و متکای نازکی بر روی آن بود.

پلکان با پله‌های کوتاهی به طبقه دوم وجود داشت، جایی که محل استقرار سید بود و در واقع طبقه‌ای بوده که تنها اندکی بالاتر از زمین قرار داشت.

چند لحظه بعد، سید به آهستگی پایین آمد، درحالی که یکی از چشمانش، پانسمان شده بود…

گفتم: ما از سوی عالیجناب ملک فیصل به خدمت شما آمده‌ایم، وی برای شما سلامت آرزو می‌کند…

یکی دو کلمه در پاسخ ما گفت: خوش آمدید… سلام مرا به وی برسانید.

این کلمات را با اختصار تمام بیان کرد که ما از حال و وضع موجود دانستیم که دیدار، پایان یافته است.

اشاره کوچکی به خالد نمودم و به سید ابوالحسن گفتم: سیدنا، از شما اجازه رفتن می‌خواهیم.

پاسخ داد: به سلامت.

و همه چیز تمام شد و ما خارج شدیم.

هنگامی که به کوچه رسیدیم و راه بازگشت را در پیش گرفتیم، خالد با قدری هیجان از سید بزرگوار به نیکی یاد کرد و با تعجب و حیرت از آنچه دیده بود سخن گفت.

زیرا که آرزو داشت چهره راستین [پیشوایی و ] امامت را ببیند، چهره‌ای از پیشوا که در ذهنش مجسم کرده بود از دیانت و عبادت و زهد.

وی از سادگی سید در کنار جایگاه والایش در تعجب شده بود.

و از این دیدار به خود می‌بالید زیرا که تصور ارزشمندی را به وی داده بود که آن را می‌خواست.

منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 203 با اندکی تصرف

http://aashtee.org

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا