«[یکی از محترمین شیراز] نقل میکردند: تاجری مجلس روضه داشت و عازم حج بود. سفارشات لازمه را کرد و همهچیز هم تهیّه کرده بود. خواب دید همهچیز مجلس روضه را نوشتهاند، از جمله تنباکوی متوسّط و یک کبریت.
تعجّب میکند که من تنباکوی خوب تهیّه کرده بودم برای مجلس؛ چرا تنباکوی متوسّط نوشتهاند؟!
وقتی برمیگردد، سؤال میکند. میگویند: بله، در نبود شما، ما تنباکوی اعلا را گذاشتیم برای پذیرائیِ موقع مراجعتِ شما از سفر حج و برای مجلس روضه، تنباکوی متوسّط تهیّه کردیم.
از آبدارچی سؤال میکند، میگوید: آری، روزی کبریت نبود، من یک کبریت از خودم مصرف نمودم. میگوید: آن را هم نوشتهاند.»
(ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۲، ص٤۳۹)