کرامت اخلاقی شیخ حسن مامقانی!

یکی از سادات در نجف اشرف او را بدگویی می‌نمود و پیوسته وی را می‌آزرد و با این وجود، شیخ، اموال و مساعداتی را برایش می‌فرستاد.

روزی به شیخ خبر دادند که شخص بدگو بدهکار شده و طلبکاران با مطالبه آن بر او سخت گرفته‌اند.

شیخ آنها را بجای وی پرداخت نمود و گفت: پروردگارا، تو می‌دانی که این سید بدون سبب به من بدی می‌کند و من برای رضای تو بر خلاف هوای نفسم، به او کمک رسانده‌ام.

شیخ، به امامش حضرت موسی ابن جعفر اقتدا کرده است، زیرا که خطیب بغدادی روایت نموده که در مدینه مردی بود که ابوالحسن موسی را اذیت می‌کرد و هر گاه او را می‌دید، به آن حضرت ناسزا می‌گفت و علی را دشنام می‌داد.

یاران امام به آن حضرت می‌گفتند: بگذار تا این فاجر را بکشیم. حضرت آنان را از این کار نهی کرد و بشدت آنان را مانع شد.

روزی درباره آن مرد پرسید، به آن حضرت گفتند که وی به کشتزار خود خارج شده است.

حضرت به سوی او رفت و با الاغش وارد مزرعه‌اش گردید. آن مرد فریاد کشید با الاغت زراعت مرا پایمال مکن.

امام کاظم همچنان با الاغ خود رفت تا به وی رسید و پیاده شد و نزد او نشست و با وی به گفتگو و خنده پرداخت و فرمود: برای زراعت خود چه مقدار هزینه کرده‌ای؟

گفت: صد دینار.

فرمود: امیدوار هستی چقدر از محصول برداری؟

گفت: من غیب نمی‌دانم.

فرمود: من گفتم: چقدر امیدواری بدست آوری؟

گفت: دویست دینار از آن امید دارم.

امام، کیسه‌ای را که سیصد دینار در آن بود، بیرون آورد و به او داد و فرمود: این زراعت تو به حال خود باقی است و خداوند آنچه را که امید داری به تو روزی می‌فرماید.

آن مرد برخاست و بر سر امام بوسه زد و از آن حضرت خواست تا گذشته‌اش را مورد عفو قرار دهد. امام به رویش لبخند زد و از آنجا دور شد. و به سوی مسجد رفت و آن مرد را در مسجد یافت.

آن مرد هنگامی که به امام نگاه کرد گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» خداوند آگاه‌تر است که رسالتش را کجا قرار دهد.

یارانش به سویش آمدند و گفتند: داستان تو چیست؟ تو غیر از این را می‌گفتی. به آنان گفت: شما آنچه را اینک گفتم، شنیدید. آنگاه به دعا کردن برای امام پرداخت. سپس با آنان به مخالفت پرداخت و آنان نیز دشمن وی شدند.

هنگامی که امام کاظم به خانه خویش برگشت به یارانش که پیشنهاد کشتن آن مرد را نموده بودند، فرمود: دیدید که چگونه وضع او را نیکو ساختم و شرش را دور نمودم.

منبع:‌ کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 110 با اندکی تصرف

http://aashtee.org/

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا