اشعار

آفتابی چون علی در سایهٔ پیغمبر است!

سایه پیغمبر ندارد هیچ می دانی چرا
آفتابی چون علی در سایهٔ پیغمبر است

——–

ای درّ ولایتِ تو را کعبه صدف
معراجِ تو دوشِ فخرِ عالم، زشرف

از مولِدِ تو قبلهٔ عالم کعبه است
وزمرقَدِ تو قبلهٔ کعبه است ← ادامه

ای شاه ماهرویان، وی قبله نکویان!

امروز خانه دل نور و ضیا ندارد
جایی که دوست نَبْوَد، آنجا صفا ندارد

شهری است پر ز آشوب، کاشانه لگدکوب
آن دل که از تغافل، شوق لقا ندارد

دزدان به کشور دل، هر جا گرفته منزل
وان میر صدر ← ادامه

 مَدحِ أمیرِ المؤمنین علیّ {علیهِ السّلام}!

لَو أنَّ شَخْصاً أتَیٰ في مَمْسَکِ العَمَلِ
بِوِردِ کُلِّ نَبِيٍّ مُرسَلٍ وَ وَلي

وَ عاشَ في الدَّهرِ آلافاً مُؤَلَّفَةً
خِلْواً مِنَ الذَّنْبِ مَعصوماً مِنَ الزَّلَلِ

وَ طارَ في الجَوِّ لایَأوي علیٰ طَلَلٍ
وَ جاوَزَ البَحرَ لایَخْشیٰ مِنَ البَلَلِ

ماکانَ یومَ ← ادامه

زانکه مسِ وجود را، فضّۀ او طلا کند!

ناطقۀ مرا مگر، روحِ قُدُس کند مَدد
تا که ثنای حضرتِ، سیّدةِ نساء کند

فیضِ نخست و خاتمه، نورِ جمالِ فاطمه
چشمِ دل اَر نظاره در، مبدأ و مُنتها کند

مَطلع نورِ ایزدی، مَبدأ فیضِ سرمَدی
جلوۀ او حکایت از، ← ادامه

 نفرین بر آنكه شعله در این آشیانه كرد!

نقلِ زَمَخشَری‌‌ست كه روزی ابولهب
یک سنگریزه جانبِ احمد، روانه كرد

ریگی به طول‌وعرضِ نخود در كَفَش گرفت
از روی كین، نبیّ خدا را نشانه كرد

“تَبَّت یَدَا أبي‌لَهَب” از آسمان رسید
فوراً لهیبِ خشمِ الهی زبانه كرد

فرمود: هر ← ادامه

دیدگانم لایق دیدار دلدارم نشد!

دیدگانم لایق دیدار دلدارم نشد
عمر من طی شد ولی آقا خریدارم نشد
نیستم آن بنده ی خوب و به دور از معصیت
وای بر من صاحبم راضی ز کردارم نشد
بدتر اینکه من بدانم ناظرم بود و ولی
بر ← ادامه

قرار بود بسوزیم ما! ولی نگذاشت!

حضور دارد و ما فکر غیبتش هستیم
غریب مانده و غافل ز غربتش هستیم

سراغ از او نگرفتیم! او سراغ گرفت!
گله نکرده ز ما گرچه رعیتش هستیم

چقدر همتمان بوده محرمش باشیم؟!
چقدر مونس شبهای خلوتش هستیم؟!

همیشه و ← ادامه

برج عصمت کبری دخت زهرۀ زهرا

آیت الله غروی اصفهانی:

شاهباز طمعم باز عندلیب شیدا شد
یا که طوطی نطقم طوطی شکرخا شد

رفرف خیالم رفت تا مقام او ادنی
یا براق عقلم را جا بعرش اعلی شد

مشتری شدم از جان مدح زهره روئیرا
منشی ← ادامه

دو رباعی زیبا از عبقریِ همدانی!

مهرِ مرتضیٰ { علیهِ السّلام}

دیدم پدرم به تختِ زر کرده مقام
وِلدانِ جِنان به خدمتش بسته قیام

گفتم تو کجا و این همه جاه وجلال
گفتا که زمهرِ مُرتضیٰ خوردم جام

محبّت حضرت حسین بن علی{علیه السّلام}

آمد به ← ادامه

 بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو!

بیا بیا که سوختم ز هجر روی ماه تو             تمام عمر دوختم دو چشم خود به راه تو

بیا بیا که سوختم زهجر روی ماه تو              بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو

بیا به جان مادرت امام من ← ادامه

جانها به لب آمد زِ غمِ هجرِ تو!

ای یوسف گم‌گشتۀ زهرا، به کجایی؟
ای غائب ز نظر، وی مَهِ یکتا، به کجایی؟

ای بر همۀ جنّ و بشر، رهبر و سرور
وی بر همه کس مِهتر و مولا، به کجایی؟

ای عزّتِ یاران و دگر ذلّتِ عُدوان← ادامه

خواست که گوید منم شغال محمّد!

قصیدهٔ شیرین میرزا اشتهای اصفهانی در مدح پیامبر اسلام (ص)

هر که شود کاسه‌لیسِ آل محمّد
برخورَد از سفرهٔ نوال محمّد

نخلهٔ طوبی به حسرت است که گردد
دیرکی از خیمهٔ جلال محمّد

بیضهٔ اسلام را خدا ز ازل داد← ادامه

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا