اشعار

که شد نامور لؤلؤ شاهوار!

«في مرثیةِ الزّهراء {سلامُ اللهِ علیها} »

کانَتْ بَتولُ رسولِ اللهِ لُؤْلُؤَةّ
یَتیمةً صاغَهَا الرَّحمٰنُ مِنْ شَرَفٍ

عَزَّتْ فَلَمْ تَعرِفِ الأیّامُ قیمتَها
فَرَدَّها غَیرَةّ مِنهُ إلی الصَّدَفِ

«توضیح و ترجمه»

همانا دختِ رسول الله، فاطمهٔ بتول، ناموَر لؤلوی شاهواری¹ بود ← ادامه

زغمت شکسته مرا کمر!

« نوحهٔ زبان حال حضرتِ ابی عبدالله بر سرِ نعشِ علیّ اکبر در میدان

زجدائیت پسر ای پسر
شده خاکِ هردو جهان به سر
زغمت شکسته مرا کمر
نه مرا بصیرت و نه بصر

شده روز وشبم یکی
غمِ تو ← ادامه

اگر نبود على، حق کجا هویدا بود؟!

شهی که زیور دیهیم و گاه می‌باشد
غلام درگه او مهر و ماه می‌باشد

لطیف‌تر ز گل است و بدیع‌تر ز بهار
به پیش گونهٔ او گل گیاه می‌باشد

پناهگاه جهانی ز دوزخ است و جحیم
علی که رحمت عالم ← ادامه

ای زجودت کوه ومعدن اندکی!

پیری آمد سویِ یثرب زرد روی
هر طرف آسیمه سر در جستجوی

سائلی گفتش که پیرا کار چیست
گفت: هیچم با لئیمان کار نیست

کیست آن کاندر کرم سرکرده است
گویِ سبقت از کریمان برده است

متّفق گفتند از صد ← ادامه

خواست که گوید منم شغال محمّد(ص)

قصیدهٔ شیرین میرزا اشتهای اصفهانی در مدح پیامبر اسلام (ص)

هر که شود کاسه‌لیسِ آل محمّد
برخورَد از سفرهٔ نوال محمّد

نخلهٔ طوبی به حسرت است که گردد
دیرکی از خیمهٔ جلال محمّد

بیضهٔ اسلام را خدا ز ازل داد← ادامه

کسی که خوی او بود چه خوک و سگ درندگی!

چه نسبت است با هما بهائم و وحوش را
به بی‌خرد نکن قرین خدای عقل و هوش را
به دُردنوشِ خودفروش پیر مِی‌فروش را
اگر موحّدی بشو ز لوح دل نقوش را

که ملک دل نمی‌سزد مگر به رازدار من.← ادامه

ای فروزنده تر از ماه بیا!

ما که لب تشنه دیدار توایم
ما که نادیده خریدار توایم
نه خریدار ، گرفتار توایم
نه گرفتار ، که بیمار توایم
ای فروزنده تر از ماه بیا
یوسف فاطمه از چاه درآ
خون مظلوم تو را میخواند
اشک معصوم ← ادامه

چون تو بد تاختی کسی چه کند؟!

چون ز نو بردم جوابی گردش گردون پیر
مشک من کافور گشت وارغوانم شد زریر
آه من سرد است چون باد خزان نبود عجب
چون بهار عمر ما را درستد ایام پیر
ماه و مهر و تیر با من سخت ← ادامه

عرض‌ نیازی به ساحت پاک حجّت عصر!

ای شه از فیض وجودت همه داریم حیات
ورنه مانند حباب‌ایم و نداریم ثبات

فیض تو گر نرسد جمله فنائیم و عدم
چه بسیط و چه مرکّب، چه جماد و چه نبات

گرچه خورشید گهی سیر کند زیر سحاب
لیک ← ادامه

خدایا به آن شمع جمع نبوت!

خدایا به آن شمع جمع نبوت

که روشن به نور وی است این مشاعل

به شاهی که او در نماز ایستاده

تصدق نموده است خاتم به سائل

به نور دل پاک زهرای ازهر

که در عصمت اوست آیات نازل

به

ادامه

ای نفس دمی مطیع فرمان نشدی!

ای نفس دمی مطیع فرمان نشدی

وز کرده ی خویشتن پشیمان نشدی

صوفی و فقیه و زاهد و دانشمند

این جمله شدی ولی مسلمان نشدی

کشکول شیخ بهایی ج۱ ص ۹۰
Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله
پیمایش به بالا