پراکندههایی از شیخ انصاری / 2
«در زمان شیخ انصاری، دو طلبه راه میرفتند و از طلبهای تعریف میکردند که: خوشا به حال فلانی، دیشب توفیقاتی داشته است، به مسجد سهله رفته و عبادت میکرده است؛ و بدون اینکه آن دو متوجّه باشند که شیخ انصاری ← ادامه
«در زمان شیخ انصاری، دو طلبه راه میرفتند و از طلبهای تعریف میکردند که: خوشا به حال فلانی، دیشب توفیقاتی داشته است، به مسجد سهله رفته و عبادت میکرده است؛ و بدون اینکه آن دو متوجّه باشند که شیخ انصاری ← ادامه
«شیخ با آن همه وجوهات زیاد، که از چهل میلیون شیعهٔ روی زمین نزدش میآوردند، معذلک مانند یک فقیر گذران میکرد و حتّی اموالی که به عنوان تحف و هدایا خدمتش داده میشد آنها را بین طلّاب و مستمندان قسمت ← ادامه
شخصی در طرّاده خدمت شیخ نشسته بود و موقع را برای صحبت داشتن با شیخ غنیمت شمرد. گفت: جمعی از من درخواست کردهاند تا بر نهج البلاغه شرح فارسی بنویسم، ولی به آنان گفتهام کثرت مشاغل مرا مانع از اقدام ← ادامه
«[شیخ انصاری] یک نوبت هم به مکّه مشرّف گردیده؛ بدین نحو که حاج زکی، پیشکار منوچهرخان معتمدالدوله، قبل از حرکت به سوی حجاز در نجف اشرف خدمت شیخ رسید و پیشنهاد مسافرت حج به او نمود. شيخ ابتدا قبول نفرمود، ← ادامه
«در لمعات گوید: در ایّام نجیبپاشا، قرار شد که کسی جز اهل نظام تفنگ در کربلا و نجف داخل نکند و حتّی زائری که تفنگ به همراه داشت بر در دروازه میگرفتند و اسم صاحبش را بر وصلهٔ کاغذی نوشته ← ادامه
«مرحوم شاکر در لمعات آورده که:
روزی استاد اعظم (شیخ انصاری قدّس سرّه) بالای منبر برای طلّاب درس میفرمودند. در ضمن سخن، به مناسبتی فرمودند: من در ایّام تحصیل خود در خدمت حاج ملّا احمد نراقی و خدمت شریفالعلماء و ← ادامه
«مرحوم آسیّد علیاكبر خویی، پدر آیةالله خویی، با آنکه خود از علمای بزرگ بود، از فرزندش تقلید میكرد. زمانی ایشان به نجف آمده بود و خیلی دوست داشت كه آقای خویی را بر فراز منبر در حال تدریس ببیند. آقای ← ادامه
«مرحوم جدّمان {سیّد مرتضی کشمیری} وقتی در سامرّا خدمت مرحوم میرزای شیرازی بودند، مرحوم آسیّد اسماعیل صدر که همبحث و رفیق ایشان بوده به ایشان میگوید:
خبر خوشی برای شما دارم. میگویند: چه خبری؟ میگوید: میرزا میخواهد دخترش را به ← ادامه
حکایت مرحوم میرزای شیرازی از مرحوم والد، -آیةالله آقای حاج شیخ محمّدکاظم دامغانی-
یکی از اخیار دامغان به نام ملّا ابراهیم خدا (حقیر خدمت نوهٔ ایشان، آقا شیخ محمّدرضا خدائی، در سال ۱۳۶۷ [ه ق، برابر با ۱۳۲۶ شمسی] مقداری ← ادامه
«حدود بیست سال پیش، آیةالله مرحوم آخوند ملّا علی همدانی برای معالجه به تهران آمده بود. ظاهراً ماه مبارک رمضان بود. با یکی از دوستان به عیادت ایشان رفتیم. حدود نیم ساعتی خدمتشان بودیم. فرع فقهی هم مطرح شد. همراه ← ادامه
🔹 «حدود بیست سال پیش، آیةالله مرحوم آخوند ملّا علی همدانی برای معالجه به تهران آمده بود. ظاهراً ماه مبارک رمضان بود. با یکی از دوستان به عیادت ایشان رفتیم. حدود نیم ساعتی خدمتشان بودیم. فرع فقهی هم مطرح شد. ← ادامه
🕌 🔹 «من از آن روزی كه علی [علیه السلام] مرا مستحقّ این حجرهٔ كوچك دانست و مرا مالك و متصرّف در آن ساخت نجفی شدم و دوستدار نجف شدم و به هر كجا كه میرفتم دلتنگ میشدم و غربت ← ادامه