ابیات متفرقه!

آدمی برهمه حالی نبود بر یک حال
وقت باشد که بگیرد زخودش نیز ملال

تو چندان که باشی سخن گوی باش
خردمند باش وجهان جوی باش

ماییم که هرگز دمِ بی غم نزدیم
خوردیم بسی خونِ دل [و] دم نزدیم

بی شعلهٔ آه لب زهم نگشودیم
بی قطرهٔ اشک چشم برهم نزدیم

من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
چون به فکرِ سوختن افتاده ای مردانه باش

ماجرای دوش پرسیدی که چون بگذشت حال
ای سرت گردم چه می پرسی به دشواری گذشت

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله