«میخ مركب را به گل زن، نى به دل» تعبیر خوبی است! انسان مركبى سوار بشود مىخواهد مسافرت كند یك جایى، این مركب مركب سوارى است، این بدن مركب روح است، خداوند تبارك و تعالى تركیب كرده روح را با بدن، سوار شده روح بر بدن، به وسیلهى بدن مىخواهد سیر كند، سیر كمالى، نماز بخواند، روزه بگیرد، عبادت بكند، روح به وسیلهى این بدن پرستش مىكند، روح یك اعمالى دارد، بدن هم یك اعمالى دارد كه روح به وسیلهى بدن انجام مىدهد، آن وقت این سوار بر این مركب شده مىخواهد به مقصد برسد.
خوب یك كسى هست كه هم بدن را حفظ مىكند، محافظت مىكند از سرما و گرما و لوازم زندگى و فلان و اینها و هم روح را حفظ مىكند از علم و كمال و عبادت و چى و چى، غذاى هر دو را.
یك كسى هست نه، همهاش توجه به بدن دارد، لباسم باید چنین باشد، خوراکم باید چنین باشد، حتما این طور باشد، حتما باید این طور باشد، از حرام باشد، از حلال باشد! از هر طریقى باشد باید درست بشود!
این همهاش به فكر این مركب و مركوب است، الاغ! همیشه این را قشو مىكند، همیشه مواظب این است، قربان صدقه این مىشود، به منزل هم كه وارد شد آن میخ طویله او را به زمین نمىكوبد، به دلش مىكوبد! از بس كه علاقه دارد مىترسد از آن جدا بشود، «میخ مركب را به گل زن، نى به دل» به منزل رسیده، به او علاقه دارى باید حفظش كنى، آخر میخ طویله این را بكوب به زمین دیگر! خودت برو باز به فكر خودت باش، برو بازار براى خودت فكرى، غذایى، چیزى!
اما این نه، مىترسد از او جدا بشود، این میخ را مىكوبد به قلب خودش، این هلاكتش حتمىاست! آن وقت این جورى مىشود كه انسان از خودش دیگر فراموش مىكند كه روح است و لا تكونوا كالّذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم.
حقیقت انسان، «من»، كه مىگوییم «من»، روح، از او فراموش مىكند، همهاش خیال مىكند همین است، همین بدن، دیگر از خدا و پیغمبر و قیامت و معاد و همه یادش مىرود، خیال مىكند همین تن، بابا! «تن» و «من» با هم فرق دارند، حقیقت «من»، روح من است، «تن» مركب است، آن وقت اتحاد «من» و «تن» لازم مىآید، اتحاد راكب و مركوب لازم مىآید.
«من» و «تن» را باید هر دو را مواظبت كرد، این «من» به وسیله «تن» عبادت مىكند، این «من» و «تن» را باید هر دو را حفظش كرد، اما گاهى مىبینى انسان از «من»، از خودش فراموش مىكند و همهاش در فكر «تن» است، آن وقت خیال مىكند «من» همینم، این یلزم اتحاد الراكب و المركوب، الاغ و صاحب الاغ یكى مىشوند!
ببینید آقا! عرض كردم كه فرمایشات ذات قدوس حق كه به وسیله پیغمبر اكرم فرستاده شده براى ما، براى هدایت ماست، براى هشدار ماست! بیدار باشیم! از خواب غفلت بیدار باشیم! این قدر غفلت! این قدر غفلت!
ببنید همین آیهى شریفه را! این خبر حتمى است كه اگر انسان از خدا فراموش كرد، اول چوبى كه مىخورد و صدا ندارد، این است كه انسان از خودش فراموش مىكند، آن وقت از خودش فراموش مىكند خوب همهاش به فكر «تن» است، خوب به فكر «تن» است یعنى چه؟ یعنى غیبت كه مىكند لذت دارد، لذت حیوانى! آخر اگر لذت نداشته باشد كه آدم نمىكند! كارهاى دیگر، كارهاى دیگر!
آنچه كه لذایذ حیوانى است مربوط به بدن است، كه الاغ هم همین لذایذ را دارد، همهاش در فكر آنهاست، دروغ مىگوید، غیبت مىكند، علاقه به دنیا دارد، حب دنیا، میخ حب دنیا به قلبش كوبیده! مىبینى! از خودش دیگر به كلى فراموش مىكند، دیگر این خبر حتمى است، آیهى قرآن است فأنساهم أنفسهم، دیگر خدا به آنها چوب بىصدا زد، همه از خودشان فراموش…
شما دیگر این جور نباشید و لا تكونوا، خطاب به امت مرحومه، شما مبادا مثل آنها باشید! هشدار مىدهد، بیدار باشید كه خدا آنها را چوب بىصدا زد از خودشان فراموش كردند، و هلاك شدند.
الدنیا بحر عمیق قد غرق فیها عالم كثیر، همه غرق شدند! عوالمى، اینجا مراد از عالم كثیر،مردم است، قد غرق فیها عالم كثیر!
“از مجموعه بیانات عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی”