دردا که در این موجِ بلا، حالِ دعا نیست
این درد چرا چارهی بیدردیِ ما نیست؟!
با اجنبیان کار ندارم، خودمان را
قدری که امید است به اَلکُل، به خدا نیست!
ترس از دگری دارم و امّید به دیگر
نسبت به خداوند اثر از خوف و رجا نیست
کو آن که در این مخمصه یک بار دعا کرد؟
مقصودم از این لفظِ «دعا»، لفظِ دعا نیست
آن حال که جلبِ نظرِ دوست نماید
احساسِ غریق است که در ما ابدا نیست
«عجل لولیّک» همه گوییم، ولیکن
تا رفعِ خطر شد، خبر از زمزمهها نیست
این مسأله را با که توان گفت که دیگر
اسبابِ شفا، روضهی شاهِ شهدا نیست؟!
آن شاه که صد مرده شود زنده به نامش
بهرِ خطرِ مرگ، خیامش سرِ پا نیست
محروم شدیم از حرم، از فرطِ گناهان
نفرین بهتو ایدل که «رضا» از تو رضا نیست
ناشکریِ ما، بست دری را که مؤثر
در بستنش، افسونگریِ شیخ بهاء نیست
دیروز که میگفت: «دگر شاه خراسان
با این همه زوّار، غریب الغربا نیست»؟!
امروز بگویید به طوس آید و بیند
حتی رد پا زآن همه زوّار، بجا نیست!
وز طوس رَوَد در قم و پرسد که چه رخ داد؟
دیری است که آن بقعه مَطافِ صلحا نیست!
از گِردِ ولینعمتِ خود، با وزشِ باد
این گونه پراکنده شدن، شرطِ وفا نیست!
با چشمِ زمینی بنگر، خوفِ ضرر کو؟!
گیرم که زیارت، سببِ دفعِ بلا نیست
گفتیم به احباب که این فتنهی اعداست
صد حسرت و افسوس که گوشی شنوا نیست
القصّه که کانونِ مرض، جای دگر بود
بیماریِ دلها که گناهِ کرونا نیست!
باز آی که بیچارهتریم از همه اوقات
ای آن که بجز پنجهی تو، عقدهگشا نیست
باز آی که بیرویِ تو ای شمعِ دلافروز
در بزمِ حریفان، اثرِ نور و صفا نیست
عادت به یتیمی چو نمودیم زِ آغاز
ذکرِ لبِ ما، شام و سحر «وا اَبَتا» نیست
واللّیل که دور از تو جهان، شامِ سیاه است
والشّمس که بیروی تو در دیده ضیا نیست
هرچند نفهمیم، ولی هیچ بلایی
جز غیبتت، ای منجیِ موعود، بلا نیست
دانَم بخدا، نعمتِ عظمای ظهورت
اندرخورِ مُشتی چو منِ بیسر و پا نیست
لیکن تو بیا زآنکه به غیرِ از فرجِ تو
اسبابِ تسلّایِ دلِ «خیر نساء» نیست
جز بانگِ «أنا المهدیِ» تو هیچ ندایی
لبیکِ مددخواهیِ شاهِ شهدا نیست.