بسم الله الرحمن الرحیم
قل إن كنتم تحبون الله فاتبعونى یحببكم الله.
پیروى از دستورات خاتم انبیا صلى الله علیه و آله آن طورى كه هست،كسى بكند محبوب خدا مىشود، كسى را هم كه خدا دوست داشته باشد به او مىدهد چیزهایى كه لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر، هر چه كمال باشد، هر چه مقام باشد، كنهها الربوبیة، هر چه هست همین است، اینها را باید انسان بداند و عمل كند، آن باقى دیگر همه حرف است، آدم این طور خیال مىكند.
طریق عبودیت چیست؟ چه دستورى دادهاند؟ آدم خیال مىكند باید این طورى باشد، شاید خیال نباشد.
این حدیدهى محماة، خوب توجه بفرمایید، آهن را توى آتش بگذارید، این آتش احاطهى كامل پیدا مىكند ـالبته این مثالى است نه از باب…ـ بر این آهن، و حرارتش هم محیط به این است، و كسب مىكند این آهن از حرارت آتش، و آن آثارى كه در خود آتش است در این آهن هم هست، نوریت و فلان، نمىدانم چه تعبیر بشود، این آهن هم هیچ وقت آتش نخواهد بود، آهن، آهن است، اما حرارت پیدا مىكند، روشنى پیدا مىكند، نور است، روشنى است، حرارت است.
آن وقت اگر به این آهن بگویند نور، عیبى ندارد؛ چون حامل نور است. این مثال است یك وقت تشبیه نشود، سبحان الله باید گفته شود، و این هم راهش همین است كه آهن توى آتش باشد، نزدیك آتش باشد و راهش را هم نشان دادهاند.
بهترین عبادت هم همین نماز است. نماز یك عملى است اولش تكبیر، آخرش تسلیم، و لكن ریزه كاریهایى كه براى این معین شده كه آنها شرایطش است، اگر با همهى آنها كسى بخواند، این هم معراج روحانى است كه براى امت خاتم الآنبیاء به كرامت پیغمبر اكرم عطا شده به این امت، معراج مؤمن است.
آن وقت اگر واقعا انسان یك نماز را بتواند با آن ریزه كاریهائى كه معین شده، اگر انجام بدهد، نزدیك مىشود آنجا، آن وقت این كنهها الربوبیهكه مىرسد به آنجا. آنچه آن آتش مىكند این هم مىكند. البته اینها براى تقریب ذهن است دیگر، آن باقى دیگرش همهاش زیادى است، فلان مرشد؟ چه دستور بدهد و چیزهاى جعلى، اله بكینم، اله بكنیم و…
و بعد این آهن هیچ وقت آتش نمىشود، حرارت نمىشود، آهن، آهن است، و این آهن سنخیت هم ندارد ذاتا با آن حرارت خودش، این غیر از آن است، و آن هم غیر از این است، و لكن این به مقام قرب و وصول و لقاء رسیده است ـنه آن لقاء به معنى فناء و راهش هم عبودیت است.
حالا همین نماز را اگر با آداب و شرائط آدم بخواند، این معراج مؤمن است. این منجنیقى است كه مؤمن را مىبرد بالا، منجنیق است دیگر، معراج است، نردبان قرب است.
لكن آن ریزهكاریهایش این است كه این قربان كل تقى، كه تمام دستورات در همین كلمه هست، فاتبعونى یحببكم الله!
پیروى خاتم انبیاء به چیست؟ به این كه متقى باشد دیگر، وظایف واجب را انجام دهد و از محرمات اجتناب كند.
محرمات از مهلكات است، از مبعّدات است.
همه چیز توى همین نماز هست، اما آن ریزهكاریهایش باید باشد، واقعا متقى باشد، واقعا خدا پرست باشد، واقعا از خدا بترسد، واقعا عبادت كند، این ریزه كاریهایش خیلى مهم است.
همان طورى كه ذات قدوس حق، معراج جسمانى براى خاتم انبیاء قرار داده، به كرامت خاتم انبیاء یك معراج روحانى هم براى این امت قرار داده كه انسان برود بالا، نزدیك كند. خوب اینها البته معلوم است مراد از بالا و پایینش چیست، خودش را نزدیك كند، وسیلهى قرب هم همین نماز است، عبادت است و تقواست دیگر، تقواى به تمام معنا، حالا این براى كه پیدا بشود؟ و این مسلمّ هر كس این طور باشد بلا اشكال نزدیك مىشود به آنجا، و بعد هم كنهها الربوبیة مىشود.
راه این است، لكن كى موفق باشد كى نباشد! چطور باشد، و…
آنهاى دیگر همهاش زیادى است، برهان صدیقین و برهان اسد و اخصر، آنها بدرد نمىخورد، هیچ وقت نفرمودهاند شما برهان اسد و اخصر اقامه كنید براى اثبات صانع، كجا دارد این را؟!
هیچ وقت نفرمودهاند خدا علت است و مخلوقات معلول آن، و معلول هم از شكم علت باید بیرون بیاید! سنخیت مىخواهد. این معلول در ذات آن علت مستجنّ است حالا مىآید بیرون!
كجا دارد این حرفها را كه آدم برود این در و آن در؟! در خانه این و آن؟! عبودیت مىخواهند از آدم.
ببین این نماز ستون دین است براى چیست؟ بله؟ تنهی عن الفحشاء و المنكر، نماز با این ریزهكاریهایش اگر انجام بگیرد این تنهی عن الفحشاء و المنكر، یعنى چه؟ كو؟! این اگر با آن ریزهكاریهایش انجام بگیرد معراج است و نردبان قرب است، این نماز منجنیق است، مىبرد بالا.
وقتى كه برد به بالا این محبوب خدا مىشود یحببكم الله، محبوب خدا كه شد، خدا، ذات قدوس حق خودش این را عاصم از گناهانش مىكند، این یك معناى «تنهى». نماز تنهی عن الفحشاء و المنكر به واسطهى این كه چون این به خداى خودش نزدیك شده محبوب خدا شده، یكى از الطاف الهى این است كه این را یعصمه عن الفحشاء و المنكر این یك معنایش.
یك احتمال هم این است كه خود حقیقت نماز واقعا جلوگیرى مىكند، هر دو معنایش درست است، آن وقت اگر خود خدا انسان را حفظ كرد از فحشاء و منكر، اسنادش به نماز براى این است كه نماز سبب شده دیگر! مطلب این است.
ببینید این منجنیق آقا كوه را نمىتواند بلند كند، نمىشود. این مصلیى را بلند مىكند كه كوه نباشد كه أخلد إلى الارض و اتبع هواه باشد، این منجنیق، كوه را نمىتواند بلند كند، من كه و اتبع هواه هستم، همهاش پیروى هواى نفس مىكنم، این نماز چطور مرا بلند كند؟! این منجنیق چطور…؟
نقص در منِ قابل هست، من ناقصم، این نمىتواند بلند كند مرا، باید نقصى در فاعل نباشد، نماز، نماز! نقصى هم در قابل «منِ مصلّی» نباشد، اگر در من نقص نبود، عیبى در من نبود، مسلم است این نماز مىبرد بالا، چون قربان كل تقی فرموده دیگر، تنهی عن الفحشاء و المنكر، قربان كل تقی، معراج المؤمن و هكذا.
آن اسرار صلاة را، آن ریزهكاریهاى نماز را آدم اگر بفهمد و متوجه بشود، واقعا مطلب غیر از این نیست، صریح كتاب و سنت است دیگر، كجا مىدوى این ور آن ور؟ خدا پرست بشو بعد ببین چه مىدهند، كمالات چیست!
عند ملیك مقتدر، چطور، فلان و فلان، رضوان من الله، همه چیز مىدهند، خوب دوست دارد او را، آن وقت كسى كه كسى را دوست داشت او را به آغوش محبت ـحالا به این تعبیرـ خواهد گرفت، هیچ چیز از او مضایقه نمىكند.
ما راه را بلد نیستیم آقا! رفتیم یك عمر مثلا اینجا بزن آنجا بزن، درس بخوان ملا بشو!
خود نماز اولش تكبیر و آخرش تسلیم است، این نماز است، اما شرائطى كه هست چیست؟ آن ریزه كاریها چیست؟!
آن شرایط هر كدام شرط خود نماز باشد، آماده مىكند آن شرائط این نماز را براى بلند كردن، نقصى در نماز نباید نباشد.
و این طرف مقابل هم كه قبول مىكند بلند شدن را قابل، مصلى، باید در او چیزهایى باشد كه بتواند آن نماز این را بلند كند، منجنیق بتواند او را بلند كند.
اغلب این شرایطى كه براى صلاة مقرر فرمودهاند، اكثر اینها شرایط مصلى است در واقع، نفس الامر، مصلى باید رو به قبله باشد، مصلى باید با طهارت باشد، مصلى باید مكانش چنین باشد، خیلى از این شرایط شرط صحت نماز است، كه اگر با آن شرایط آدم نماز خواند نماز صحیح است؛ یعنى قضا و اعاده ندارد، شاید چوب هم نخورد، در قیامت نگویند تو تارك الصلوة بودى. نه، نماز خوانده.
لكن آن شرایط قبولش، آن شرایط، كه قبول بشود این و برود بالا و این نماز مصلى را ببرد بالا، آن شرایط البته آن مهم است. شرایط صحت همه موجود است، من با وضو هستم، رو به قبله، مكانم مباح است، لباسم تمیز است، اما آنى كه مصلى را بالا ببرد و قبول بشود نماز و ببرد انسان را بالا، معراج مؤمن باشد، آن این است كه باید متقى باشد، و الا مثل كوه سنگین است نمىشود برود بالا، قابل نیست این.
بایست حضور قلب داشته باشد، بفهمد كه براى كى ركوع مىكند، من ركوع مىكنم مثلا اینجا در حال ركوع هستم، «صرفیین این چنین مىكنند من هم مىكنم» تسبیح هم مىكنم، ركوع هم مىكنم، لكن چك و سفته توى بازار مشغولم در حال نماز، خوب این نماز! گاهى مىبینى یك چیزى را مىبرند به آسمان، اوّل، مىزنند توى سر آدم، قبول نیست، قضا و اعاده ندارد اما قبول هم نیست كه یك عبائى روى دوشت بیندازند، مرحبا، بارك الله! این حرفها هم نیست دیگر. به او دیگر نمىگویند حتى اجعلك مثلی. هیچ وقت نمىگویند به این آدم عبدی أطعنى حتى أجعلك مِثلی یا مَثَلى.
تو باید بیایى بشوى مثل حدیدهى محماة كه تو هم بتوانى اگر بگوئى كن فیكون. خدا خودش یاد مىدهد، این شرك هم نیست، چیزى هم نیست. راه این است عنایت مىفرمائید؟ دیگر این برهان كذا و كذا نمىخواهد.
عرض كنم به خدمتتان كه اگر كسى پى كمال مىرود، اگر كسى مىخواهد چیزى خدا به او بدهد، اگر میل دارد چیزى خدا به او عنایت كند باید عبودیت داشته باشد كه كنهها الربوبیه به معناى صحیح آن!
اینها همه معناى صحیح دارد، لقاء، وصال، وصل، اینها تمام در روایات هست. لقاء در صریح قرآن هست.
اما این لقاء نه به معنى فناست كه از آنجا در آمدهایم باز به آنجا برمىگردیم، این نیست معنایش! ما در آنجا بودهایم و باز آمدهایم تنزل كرده، آمدهایم، آمدهایم اینجا، باز صعود كرده مىرویم بالا، باز به همانجا متصل مىشویم، باز عین آنجا مىشویم! این حرفها دیگر چیست؟! قطرهایم دریا مىشویم! این صحبتها چیست؟! سنخیت كجا بوده بین خالق و مخلوق كه تو مىگوئى من این طورم؟! سنخیت یعنى چه؟!
مطلب آقا جان این است یعنى سلیقه، فرمودید سلیقه، من خیال مىكنم كه مطلب غیر از این نیست.
شاهد هم مىخواهید شاهدش صریح قرآن و آیات ما خلقت الجن و الآنس الا لیعبدون، عبدی أطعنى حتى أجعلك مثلی، اینها هم هست دیگر، جوهرة كنهها الربوبیة.
حالا اگر مدرك صحیحى هم براى اینها آدم پیدا نكند مطلب همین است، همین طور هم هست. حالا بر فرض بعضى از اینها هم مدرك دارد یا ندارد، مطلب غیر از این نیست آقا!
خداوند تبارك و تعالى فرستاده، این دنیا جاى خوبى است، متجر اولیائه، بد نیست، آن جنبهى بدیش چیز دیگرى است. این متجر اولیاست، مدرسهى كمال است. تعبیر این جور هم بشود عیب ندارد، صد و بیست و چهار هزار معلم هم خداوند با اوصیائشان فرستاده براى تعلیم بشر اینها معلمند. همانچه كه خداوند عالم دستور داده براى رسیدن به كمال، همهى این احكام و دستورات همه همین است، دستور داده چه بكنید چه نكنید! فرموده من خالق تمام عوالمم، و مالك حقیقى هم خودم هستم من دستور به شما مىدهم هر جا اجازه دادم در ملك من تصرف كنید و هر جا ندادم نكنید تا من شما را دوست داشته باشم.
مالك هیچ كس غیر خودش نیست. و أن لا یری العبد لنفسه شیئا، این دست مال من نیست كه عموجان! همه چیز مال خداست، ملك حقیقى، نهایت این است كه اجازه داده به ما كه بعضى تصرفات را، ظاهرا بله آقا این باغ ملك شما است، از پدرت ارث رسیده مال تو است. اینها تصرفاتى است كه خودش اجازه داده و كسى دیگر هم نباید مزاحم این بشود. و الا مالك حقیقى خودش است. خودش اجازه داده تو در این زمین، این باغ تصرف بكنى، درخت بكار، نهال بكار، چیز دیگر بكار، راه برو اینجا، این دست هم مخلوق اوست اجازه نداده كه سیلى به ناحق بزنى به مردم با این، مالك حقیقى اینها خودش است.
بالاخره راه كمال را، راه وصول را، راه قرب را، همه چیز را به وسیلهى انبیاء بیان فرموده. در این ملك من اگر این طور تصرف كنى دوستت دارم، این اعضاء و جوارح ملك من است، اگر براى من ركوع كنى، براى من خضوع كنى، آنچه را به تو حرام كردم اجتناب كنى، هوا پرستى نكنى.
هواپرستى مبعّد از من است، مبغوض است و علاوه بر این مفاسد هم دارد. دوست ندارد این آدم را، بلكه چوبش مىزند.
بالاخره این تشبیه به منجنیق… معراج، منجنیقى است كه مصلى را مىبرد بالا، این مصلى ـاین كه قبول بالا رفتن مىكند به قابل تعبیر مىشود باید در این نقصى نباشد، كوه نباشد. منجنیق نمىتواند بلندش كند، این طورى است مطلب، باقى دیگر همه زیادى است.
و همین طور كه فرمودند پر است روایات و آیات، كسى كه هوا پرست باشد از همه چیز محروم است، هم در دنیا محروم است و هم در عقبى، كه لا یكلمهم الله یوم القیامه ولا ینظر الیهم و لهم عذاب الیم، این هوا پرستها این طورى هستند، آن عذابهاى الیمى كه معین شده، كه كثیرى از آن عذابها تجسم عمل است و اكثرش هم جزاست، آنها هم مقرر است، مسلم است.
شما ببیند تمام داد و بیداد، قرآن، كلام الله مجید، روایات همهاش صحبت خدا پرستى است، فلان كار را بكن، فلان كار را نكن! از طاغوت اجتناب كن! از چى اجتناب كن! اینها مبعّد عن الله است، اینها مبغوض است.
انجام این عملها مجسم مىشود، حتى عقائد مجسم مىشود آقا، ولایت امیرالمؤ منین سلام الله علیه در شب اول قبر به صورت حسن مىآید بالا سر میت، حتى معتقدات تجسم دارد، مىگویند گاهى عكس بردارى مىكنند از افكار و خیالات.
راهى غیر از این نیست، این در و آن در بىخود نزند آدم!
ببین آقا جان خداوند انبیا را فرستاده مخصوصا خاتم انبیا صلى الله علیه و آله و ائمه هدى را، اینها را فرستاده است، نفرستاده كه آن افكار بشر را تقویت كنند و به مردم تزریق كنند، براى این نیست، آنها آمدهاند براى این كه جلوى فكر بشر را بگیرند. تو بشر بخار كرده كلهات! فكر مىكنى یك چیزهایى به هم مىبافى.
كه اكثر بافتهها هم، خیلىهایش را هم به طور اصول مسلم گرفتهاند و محل نظر هم هست اِ، همانها خودش محل حرف است! از اصول مسلّمه از هم قدیم گرفتهاند و همینطور دنبالش گرفتهاند مىآیند و مىآیند، یك خورده شاخ و برگ هم بیشتر به آن مىدهند، و آن امّهات حرفهایشان محل نظر است، محل حرف است، مسلم گرفتهاند!
غیر از این راه دیگرى نیست، انسان البته بعضى چیزها را هم گاهى یاد بگیرد خوب است چیزهایى كه مربوط به عقاید است.
لكن اول این را درست كند كه باید چطور خدا پرستى كند، معناى عبادت چیست، براى همین هم آمده، براى همین كار آمدهاند اینجا، اول باید این را آدم درست كند بعد برود دنبال چیزهاى دیگر بگردد، خودشان فرمودهاند.
این نماز! نماز از همه چیز مهمتر است توى عبادات، همین است دیگر بالا تر از این نداریم، البته چیزهاى دیگر هم هست مثل زكات و خمس، و لكن اصل كار این است، ستون دین است، اگر این پایین آمد آنهاى دیگر هم بدرد نمىخورد.
مقصود سر این است كه آقاجان آدم باید چیز بفهمد در دنیا، باید چیز فهمید، نه این كه چیز یاد گرفت، بفهمد آقا چه خواستهاند؟ براى چه آمدهایم اینجا؟ كجا مىخواهیم برویم؟ عمده این است، باقى دیگر…
من باید بنشینم غصه بخورم، گریه بكنم، التماس بكنم، خدایا! براى چى من آمدهام اینجا؟ به من بفهمان! توى سرم بزنم، التماس بكنم، متوسل بشوم، خدایا! چیز بفهمم، باید براى این رفت التماس كرد، گریه كرد تا یك چیزى بفهمانند به آدم!
خیلى از ماها كارهایمان و درسهایمان «صرفیین چنین مىكنند ما هم نیز چنین مىكنیم» است. مردم نماز مىخوانند ما هم مىخوانیم، خیلى خوب، بسیار خوب، مردم ركوع مىكنند ما هم مىكنیم، مردم سجده مىكنند ماهم مىكنیم، مردم وضو مىگیرند ما هم وضو مىگیریم. متوجه هستیم یا نه در حال ركوع چك و سفته حساب مىكنیم؟!
اغلب شرایطى كه براى صلاة مقرر شده، بیان مىفرمایند، اكثر آنها شرط آماده كردن مصلى است، از شرایط مصلى است،مصلى اگر بخواهد بالا برود، قابلیت پیدا بكند، این است كه باید با وضو باشد، با طهارت باشد، رو به قبله باشد، حضور قلب داشته باشد.
از همهى شرایط بالاتر این است كه پیوند ولایت امیرالمؤ منین هم باید به مصلى خورده باشد.
اینها را باید فهمید. كجا این در و آن در مىزنیم؟ چه فهمیدهایم ما در دنیا؟! بنده خودم را شاید عرض مىكنم ، ممكن است چند تا لفظ را آدم یاد گرفته.
این طوركسى اگر واقعا پى به اسرار صلاة برده باشد، دو ركعت نمازى كه این مىخواند برابر است با… از روى معرفت، مىفهمد دارد چه كار مىكند، مقدماتش را هم درست كرده است، تقوا هم دارد، پیرامون گناه نمىگردد، آنچه واجبات است انجام مىدهد، عمل از روى خلوص انجام مىدهد، آن وقت این دو ركعت نماز این، معراج است دیگر، مطلب غیر از این نیست دیگر، هر چه هست همین است و غیر از این هم نیست.
باقى دیگر یك عمر همهاش اینجا بدو آنجا بدو! چهار اسبه دنبال دنیا بتاز! و چه كار بكن و چه كار بكن و چه كار بكن!
غافل انسان بیاید و غافل هم برود، آن تذكراتى هم كه دادهاند صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، معصومین، اینها هم به گوش آدم فرو نرود، نفهمى اینها چه مىگویند، هر چه شانهى انسان را تكان مىدهند، بابا! چشمت را باز كن! من چسبیدهام به دنیا، این حرفها كه حالیم نمىشود. خوب این نماز هم اگر بخواند چیست نمازش؟
من كه یك عمر دنبال دنیا مىدوم، مىخواهم نان بخورم، براى نان خوردن است همهى كارهاى من، مىخواهم نان بخورم، چیز دیگرى نیست، یك عمر مىخواهم نان بخورم، و حالا اگر قدرى هم مثلا چیز باشد كه مىخواهم آقا هم باشم، نان بخورم آقا هم باشم! براى همین یك عمر مىدوم.
غیر از این راه دیگرى آدم خیال نمىكند باشد، یك عمر اینجا بدو آنجا بدو، اینجا بدو آنجا بدو!
سكر غفلت از سكر شراب بدتر است، شراب مست مىكند، عقل زایل مىشود، اما موقت است، بعد ممكن است… اما سكر غفلت افاقه ندارد، همیشه هست.
آخر انسان چرا غافل باشد كه از كجا آمده؟ براى چى آمده؟ كجا مىخواهد برود؟ یك عمرى در غفلت است. همهاش «صرفیین این چنین مىكنند ما هم نیز چنین مىكنیم»، مردم همه این طوریند ما هم مىدویم این ور آنور دنبال همانها.
این طورى است مطلب، دیگر «تا یار كه را خواهد و میلش به كه باشد»، آن را نمىدانم.
بله این قسمت معراج روحانى، از بركات خاتم انبیا صلى الله علیه و آله براى امت معین شده، دستور هم دادهاند كه چنین كن، اطاعت كن تا بروى بالا، اطاعت كن، بروى بالا معلوم است معنایش چى هست. آن كه هست دیگر.
اعمال سیئه حاجب است، یا موسی حذّر و أنذر عبادی عن اتباع الشهوات فإن القلوب المعلقة بشهوات الدنیا محجوبة عنى، یكى هست دو تا هست روایت؟ حذّر و أنذر عبادی عن اتباع الشهوات، این اتباع شهوات چیست نتیجهاش؟ فإن القلوب المعلقة بشهوات الدنیا محجوبة عنی.
چوب بىصدا مىخورد آدم وقتى پیروى شهوات كرد، در عین این كه پهلوى آدم است، در عین این كه أقرب إلیكم من حبل الورید است، در عین حال محجوب است، این پیروى شهوات است.
چرا در دل شب انسان التماس نمىكند؟! چرا از خدا نمىخواهد خدایا مرا روشن كن راهنمایى بفرما یك چیزى بفهمم در دنیا، بعد عمل كنم؟! چرا نیستیم؟! چرا؟!
إن أدنى ما أنا صانع بهم أن أنزع حلاوة مناجاتی عن قلوبهم.
غیر از این راه دیگرى نیست، چرا آنچه انبیا از طرف خدا فرمودند ما دنبالش نمىرویم؟!
لن تجد قلوبكم حلاوة الایمان حتى تزهدوا فى الدنیا.
این هواهاى نفس را كنار بگذارید! دنبال دنیا چهار اسبه نتازید بابا جان! تا حلاوت ایمان را بفهمید! گفتهاند، فرمودهاند! چرا نمىرویم، آنجا نمىرویم؟
تقریبا براى انسان مسلم است، تقریب ندارد دیگر! غیر از این راه دیگرى نیست، انسان بفهمد دنیا یعنى چه؟ آخرت یعنى چه؟ هدف چیست؟ مقصود چیست؟
فرمودهاند دنیا متجر أولیائه یعنى چه؟ دار بلاغ است، دار بلغه است، دار توشه است، توشه باید اینجا تهیه بشود براى آنجا، مىرساند آنجا عبدی أطعنى…
اینها تقریبا اگر روایت هم نباشد، حالا دیگر نمىدانم آن را، معروف هم هست، اگر هم نباشد عرض كردم مطلب همین است.
«حدیدهى محماة» آن آهنى كه آتش به آن احاطه كرده و این سنخ آن هم نیست، این آهن است و آن آتش، ـبراى تقریب ذهن عرض مىكنم، بلا تشبیه، سبحان الله، سبحان الله! این حرارت او را مىگیرد؛ یعنى او حرارتش را مىدهد به این عن اختیار، این روشن هم مىشود.
اگر به این بگوئیم نور درست گفتهایم، كنت نورا فى الاصلاب الشامخة، فآمنوا بالله و رسوله و النور الذی أنزلنا، كه در بعضى از روایات دارد كه مراد از نور، هم الائمة من آل محمد علیهم السلام است، اینها نورند؛
معناى نور این نیست كه اینها عین ذات قدوس حقند. اطلاق نور شده بر اینها چون حامل نورند.
ابوخالد كابلى رضوان الله علیه از اصحاب است، او مىآید خدمت امام باقر علیه السلام از این آیه سؤال مىكند كه و النور الذی أنزلنا یعنى چه؟ او چون این اندازه مىداند كه مراد از این نورى كه ما فرستادیم نور چراغ نیست، نور خورشید هم نیست، این است كه سؤال مىكند.
بعد حضرت مىفرماید هم و الله، شاید والله در چند جملهاش هست، هم الائمة من آل محمد الى یوم القیمة، اینها نورى هستند كه أنزلنا، یا أبا خالد هم و الله ینورون قلوب المومنین و الله یا أبا خالد لنور الامام فى قلوب الؤمنین أنور من الشمس المضیئة بالنهار.
اگر آدم خدا پرست باشد اینها همه هست، روى اخلاص خداى خودش را بپرستد اینها همه هست.
فیحجب الله نورهم عمن شاء فتظلم قلوبهم این آدم هوا پرست، یحجب الله نورهم عمن شاء، این چه مىفهمد نور امام چیست؟! این كه یك پارچه هواست كه باباجان! این چه مىفهمد نور امام در قلب این چیست؟ مگر این جور چیزها را همه كس مىفهمد؟!
دلمان را خوش كنیم به این كه دارا هستیم، علم ما چطور است، اله است و بله است! علم من از حضرت ابوالفضل بالاتر است! و این موهوماتى كه یك عمرى مىرود دنبال همین موهوماتى كه واقعیت ندارند، همهاش بوش است، هیچى هیچى، دنبال اینها مىرود.
همین كه عرض كردم باور بفرمائید، باید باور كند آدم، سكر غفلت بدتر از سكر شراب است، سكر شراب یك فعل حرامى انجام داده، خوب البته از معاصى است، خیلى بد است، كبیره است، اما این دائما در غفلت است، همیشه از خداى خودش غافل است، همیشه خودش را از خداى خودش دور مىكند، مرتكب مبعّدات و مهلكات مىشود، این كه بدتر از آن است، این شراب نمىخورد كه كارهاى بدتر از شراب خوردن انجام مىهد، لذا سكر غفلت خیلى از سكر شراب بالاتر است و نمىفهمد انسان، نمىفهمد كه در غفلت است، نمىفهمد كه مست است، نمىفهمد كه عقلش گرفته شده است.
عقل، ما عبد الرحمن است و اكتسب به الجنان، این نمىفهمد كه عقل ندارد، پوشیده عقلش را، «انارة العقل مكسوف بطوع هوى» اطاعت هواى نفس، آن نور عقل را مىپوشاند، مثل كسوف شمس است.
كسى اگر خدا پرستى نداشته باشد هیچ چیز ندارد، نه در دنیا، نه در آخرت، فقط دلش خوش است به این كه یك زرق و برقى چهار روزى گیرش مىآید، آن هم چى باز:
هى الدنیا تقـول لخاطبیها حذار حذار من بطشى و فتكى
و لا یغرركم منى ابتسامى فقولى مضحك و الفـعل مبكى
دنیا به لسان حال مىگوید: باباجان! تو مغرور من مشو، من یك روز به خندهات درمىآورم فردا به زمینت مىزنم به گریهات در مىآورم. اگر عقل داشته باشد آدم مىفهمد كه الآن لسان حال دنیا همین است، البته دنیاى مذموم!
یا خاطـب الدنیـا الدنـیة إنها شرك الردى و قرارة الأكدار
چرا به خواسته هاى دنیا مىروى؟
دار اذا مـا أضحكت من یومها أبكت غدا بعـدا لها من دار
غـاراتها لا تنقضى و أسیـرهـ ـا لا یفتدى بجلائل الاخطار
اگر كسى اسیر دنیا شد هر چه فدیه بدهد قبول نمىكند، تا هلاك نكند ول نمىكند، و لذا دستور دادهاند كه تو امیر بر نفس اماره باش! نه اسیر او بشوى! امیر بر دنیا باش! نه اسیر او باشى! اگر اسیر دنیا كسى شد، اسیر نفس اماره شد، فدیه قبول نمىكند.
اگر كسى را در جنگ اسیر مىگرفتند فدیه مىدادند او را آزادش مىكردند، اما این فدیه قبول كن نیست، تا انسان را خفه نكند هلاك نكند، ول نمىكند.
اینها را باید آدم بفهمد یاد بگیرد، بله آقاجان! در مرحلهى اول این را باید انسان برود دنبالش بفهمد بداند كه چطور خدا پرستى باید بكند، چطور اخلاص در عمل براى خدا بكند؟ اینها را باید فهمید. درس عمده این است.
“از مجموعه بیانات عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی”