مرحوم آشیخ مرتضى حائرى نقل مى کرد:
یک وقت در حالتى بین نوم و یقظه به من گفتند: «شما امسال به مشهد بروید و خرجتان هم با آقاست» و مى فرمود: من تردید داشتم که مراد از «آقا» حضرت ولىّ عصر علیه السلام است یا امام رضا علیه السلام.
مى فرمود: نسخه اصل یک جلد از مجلّدات وسائل الشیعه به خطّ شیخ حرّ عاملى در تملّک آقاى حجّت بود که پس از وفات ایشان به عیال من (دختر آقاى حجّت) رسیده بود . من آن را به مبلغ 1500 تومان به آستانه حضرت رضا علیه السلام فروختم.
ما مشهد رفتیم، ولى از ناحیه حضرت خبرى نشد. من سیصد تومان از 1500 تومان عیال را قرض برداشتم و خرج سفر کردم. آقاى سید حسن جزایرى فرزند آقاى آسید صدرالدین جزایرى، مبتلا به سرطان شده بود و در آن ایام در منزل آقاى میلانى بود. هنگام بازگشت، تصمیم گرفتم به منزل آقاى میلانى بروم تا خبرى از سید حسن بگیرم و براى پدرش آسید صدرالدین ـ که رفیقم بود ـ خبر سلامتى ایشان را ببرم.
تا وارد منزل آقاى میلانى شدم، آسید محمد على (فرزند آقاى میلانى) تعارف کرد که بنشینم. من گفتم که الآن فرصت نیست، بلیط قطار گرفته ام و مى خواهم حرکت کنم. لذا سید حسن را دیدم و خداحافظى کردم و رفتم.
آسید محمد على و آسید مرتضى جزایرى (برادر کوچک سید حسن) همراه ما تا ایستگاه راه آهن آمدند. وقتى وارد قطار شدیم، آسید محمد على همراه ما داخل کوپه قطار آمد و نشست. همین که قطار خواست حرکت کند، سید محمد على پاکتى در دست من گذاشت و از قطار پایین آمد؛ به طورى که فرصت نبود بگویم این پاکت چیست.
پاکت را باز کردم، دیدم آقاى میلانى نوشته بود: «کم یا زیاد مربوط به من نیست که عذرخواهى کنم . از طرف آقاست!»
دیدم در پاکت سیصد تومان است. دقیقاً به همان مقدارى که از پول عیال برداشته بودم. عجیب اینکه تمام خرج سفر ما سیصد تومان شد، به استثناى پنج قران که آن پول هم کرایه تاکسى تا منزل بود. چون ما تصمیم گرفتیم تا منزل پیاده برویم، پنج قران براى ما باقى ماند.
به طور قطع نمى توانم بگویم، ولى در ذهنم این گونه است که مراد از آقا، حضرت ولى عصر علیه السلام بود. شاید هم مرادش این بود که این پول سهم امام علیه السلام است.