اهل علم محترمی به چادر رئیس قبیله أی در اطراف حله وارد و مهمان او شد و خیلی مورد احترام قرار گرفت.
وچون رئیس قبیله شیعه و شخص عالم دوستی بود از ایشان درخواست كرد چند روزی بماند.
دراین بین مأمورین حكومتی كه در رأس آنها سرهنگی بود و همگی سنّی بودند و مسیرشان از آنجا بود به چادر شیخ قبیله وارد شدند.
بزرگ قبیله به اهل علم آهسته گفت من مجبورم به اینها احترام و پذیرایی كنم و اگر نسبت به شما كوتاهی شد عذر می خو اهم.
اهل علم گفت اگر از طرف شما مانعی نباشد عذر اینها را به نحو احسن می خواهم.
شیخ قبیله گفت این كار بسیار خطرناك است ولی عالم گفت شما خاطر جمع باشید.
در ضمن خوردن شام كه غذای مطبوع و مفصلی بود سرهنگ گفت ما در این منطقه كار داریم و چند روزی میهمان شما هستیم، میزبان با اكراه قلبی و ظاهری آرام استقبال كرد.
اتفاقا شب سردی بود پس از صرف شام به میان رختخواب رفتند و به خاطر خستگی به خواب عمیقی فرورفتند
نیمه شب آن اهل علم كتری آب را برداشت و آن را روی چراغی كه جهت گرمی چادر روشن بود گذاشت، نیم گرم كه شد آهسته بر روی تشك سرهنگ طوری ریخت كه مستقیم با بدن او تماس بگیرد وخودش آمد و در رختخواب خودش كه از جهت تقیه در قسمت پایین چادر برای او انداخته بودند دراز كشید و خود را به خواب زد و به طرف سرهنگ نگاه میكرد.
در این هنگام سرهنگ غلطی خورد و بدن و شلوار او با تشك خیس تماس حاصل كرد و او از خواب پرید و یقین كرد ادرار كرده است.
مقداری تأمل كرد و از جابرخاست نوكرها را بیدار کرد و گفت فوری برخیزید و اسبها را آماده كنید كه كاری فوری پیش آمده و باید برویم!
شیخ قبیله كه از خواب بیدار شده بود هرچه اصرار کرد كه لا اقل بایستید تا صبح بشود.
گفت نه كار واجبی است كه باید زود برویم و به اسبهایشان سوار و رفتند.
و به این وسیله میزبان از شر آنها راحت و شیخ نیز چند روز دیگر در آنجا با احترام پذیرایی شد.
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی