سخنرانی در شهرستان قوچان (ش 1)

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیرِ وَ أُوتینا مِنْ كُلِّ شَی‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبینُ».

‌ترجمه‌اش را عرض كردم، حضرت سلیمان فرمود: أیها الناس علّمنا منطق الطیر، خدا منطق طیر را به ما تعلیم فرموده، و اوتینا من كل شیئ؛ «أوتینا» به معناى «أعطینا» است؛ یعنى عطا گردیده شدیم از طرف پروردگار از هر چیزى، یعنى از هر چیزى به ما عطا كرده است. ترجمه آیه این است.

بعد هم مى‌فرماید: این فضلى است از طرف پروردگار، یك فضل آشكارى كه همه‌ى شما خواهید دید كه تمام چیزها را براى ما مسخّر كرده؛ خیلى از چیزها مسخّر بود دیگر. این یك فضل آشكارى است، این طور نیست كه ادّعاى صرف باشد، فضلى است كه ان شاء الله مشاهده خواهیدكرد.

جن و شیاطین و عفاریت و حیوانات و باد و همه مسخّر دست حضرت سلیمان بودند، ملك عظیمى خداوند عنایت فرمود به حضرت سلیمان، كه اكثر موجودات مسخّر حضرت بودند؛ یعنى همه اطاعت تكوینى داشتند، خداوند عالم به حضرت سلیمان ولایت تكوینى بر اكثر موجودات عنایت فرموده بود.

معناى ولایت تكوینى هم اجمالا ـ‌شاید مكرر عرض كرده باشم این است كه خداوند تبارك و تعالى به كسى قدرتى، قوه‌اى عنایت مى‌كند و موجودات را مسخّر قدرت او مى‌كند؛ یعنى اگر چنانچه خواست تصرف در موجودى بكند به اذن خدا، به اجازه خدا، روى مصلحت، و ما تشاؤون الا ان یشاء الله، آن چیزى كه مسخّر دست او است، باید تكوینا اطاعت كند؛ یعنى حقّ تخلّف ندارد.

این معناى ولایت تكوینى است، كه اگر اراده كرد چیزى را خواست انجام بدهد. آن طرف مقابل، كه این فاعل است و آن قابل، آن قبولش قهرى است، حق تخلف ندارد، تكوینا مسخّر است، این معناى ولایت تكوینى است.

ولایت تكوینى براى همه ما به قدر خودمان هست دیگر، زمین را هر كار بكنى، خانه درست كنى، گل درست كنى، چكار كنى، ارّه بردارى مثلا درخت را ببرى، آنها تخلّف نمى‌كنند، به آن مقدارى كه به ما داده، ببینید به آن بچه شیرخواره، آن قدرت را خدا نداده، او ولایت تكوینى ندارد، نمى‌تواند كارى بكند، اما كسى كه بزرگ شد مى‌دانید دیگر…

مكرر عرض كرده‌ایم، قلبا و قالبا آمادگى مى‌خواهد، حواسها باید جمع باشد و الا مطلب فرار مى‌كند، حواستان جمع باشد. كسى كه متوجّه یك مطلبى باشد و طالب باشد او قهرا حواسش جمع مى‌شود،[i] اگر كسى حواسش جمع نبود، این كاشف از این است كه طالب نیست دیگر، بله، ببینیم چه مى‌گویند، چه صحبت مى‌كنند، از آن قبیل مى‌شود.

ولایت تكوینى خیلى امر سهلى است، معنایش هم خیلى آسان است و در خارج هم مشاهده مى‌كنیم. خداوند به خیلى از موجودات مثل انسان و حیوانات ولایت تكوینى مرحمت كرده است.

لكن این مقام ولایت درجات دارد، این ولایت تكوینى درجات دارد تا به جایى مى‌رسد كه به كسى خداوند ولایت، قدرت مطلقه عطا مى‌كند و به هیج جا هم برخورد ندارد.

و شاهد هم از آیات و روایات زیاد است، من جمله همین آیه شریفه كه مى‌خوانیم: «علّمنا منطق الطیر» از این معلوم مى‌شود كه این بشر عادى نیست؛ به جهت این كه بشر عادى منطق طیر را نمى‌فهمد، نمى‌تواند با حیوانات حرف بزند و حرف آنها را بفهمد، از این معلوم مى‌شود كه این آدم بالاخره از بشر عادى، از متعارف خارج است، فوق متعارف است.

براى این كه با حیوان حرف مى‌زند دیگر و آن حیوانات هم مسخّر دست او هستند، اگر دستور بدهد برو! باید برود، بیا! باید بیاید. عفاریت، جن، اینها همه مسخّر دست حضرت بودند، اینها را وادار مى‌كرد به كار، تفصیلش نمى‌خواهد دیگر، شما كه بهتر مى‌دانید.

او ولایت تكوینى دارد، و لازم نیست به زبان هم بگوید.

در ولایت تكوینى گاهى به زبان مى‌گوید، آیه‌ى دیگر دارد: «و لسلیمان الریح عاصفة تجری بامره»، این، «تجرى» به امر سلیمان، این باد به امر سلیمان جریان باید پیدا كند، تخت به این عظمت را كجا ببرد و كجا بیاورد. خوب این تسخیر است و مسخَّر است، خدا این را مسخّر كرده؛ یعنى منقاد كرده براى امر حضرت سلیمان، آن امر هم لازم نیست امر لفظى باشد،كه به باد بگوید: بیا! تعال! تعال نمى‌خواهد كه بیا اینجا كار دارم، همان اراده كه بكند باد باید اطاعت كند.

«و اوتینا من كل شیئ»، ما از هر چیزى عطا شده‌ایم، خوب از هر چیزى عطا شده‌ایم یعنى چه؟ مى‌فرماید: از هر چیزى خدا به ما داده است.

اما آن كس دیگر «عنده علم الكتاب»، تمام علم كتاب پیش اوست.

خوب فرق هم دارد، بین انبیاء مراتب هست دیگر، «تلك الرسل فضلنا بعضهم علی بعض»، خاتم انبیاء افضل از همه انبیاء است و وصى و جانشین او هم مثل خود اوست، نور واحدند اینها، دیگر تفصیل لازم ندارد.

عطا شده‌ایم ما از طرف ذات قدوس حق «من كل شیئ»، از هر چیزى خدا به ما داده.

بعد در آیه دیگر هم خداوند مى‌فرماید: «هذا عطائنا فامنن او أمسك بغیر حساب»، این عطاى پروردگار است، فضل پروردگار است، خدا مى‌فرماید: این عطایى است كه ما داده‌ایم به شما.

چقدر خوب است كه خداوند عالم بفرماید: «ما به شما داده‌ایم»، خیلى عنایت مى‌خواهد كه خدا به او بفرماید: «ما به شما عطا كرده‌ایم»، این باید خیلى مورد عنایت باشد كه خطاب هم به او بشود: این عطایى است از طرف ما.

«فامنن او أمسك بغیر حساب»، این عطا را ما به شما دادیم، مى‌خواهى احسان كن به مردم از این عطاهایى كه دادیم، از علمت، از كمالاتت، از آن چیزهایى كه در دنیا به تو عطا كرده‌ایم به هر كسى كه دلت مى‌خواهد بده.

«امنن» در این جا یعنى «أحسن»، منت بگذار؛ یعنى احسان كن، او «أمسك»، اختیار با خودت، مى‌خواهى نده، این را به شما بخشیده‌ایم، حالا اگر به دیگران هم ترشحّى مى‌فرمایید میل خودتان، اگر ترشّحى نفرمودید هم بغیر حساب، حساب و كتابى نیست، اختیارش با خود شماست.

ببینید! این چه التفاتى است چه لطفى است كه به حضرت سلیمان مى‌فرماید: این را ما به شما بخشیده‌ایم، اختیارش هم با خودت هست، مى‌خواهى به دیگران بده یا نده، «بغیر حساب».

روایت متعدد در ذیل همین آیه‌اى كه اخیرا عرض كردم دارد كه ما آل محمّد سلام الله علیهم هم مُلك عظیم خدا به ما داده ‌است، آن مُلك خیلى فوق العاده است، «امنن او امسك بغیر حساب».

حالا مِنْ جمله این است كه بر شماست كه از ما سؤال كنید، راجع به خصوص علم، اگر ما خواستیم جواب شما را مى‌دهیم و اگر نخواستیم نمى‌دهیم. «امنن» یعنى احسان كن، بده، «أو أمسك»، ما آل محمد این طور هستیم، بر شما واجب است از ما سؤال كنید.

باید در خانه ما بیایید، ما وجه الله هستیم.

مواجه مى‌شود انسان با صورت خودش، خدا كه صورت ندارد، اگر بخواهید متوجّه به خدا باشید از در خانه اینها باید بروید، اگر بخواهید هدایت بشوید، اگر علم بخواهید، اگر كمال بخواهید، «سدّ الابواب الا باب على»، راه همین است، طریق مستقیم همین است، صراط مستقیم همین است، ما وجه الله هستیم، بر شما لازم است كه از در خانه ما بیایید، بیایید از ما هم سؤال كنید، اگر خواستیم جواب مى‌دهیم اگر نخواستیم جواب نمى‌دهیم، صلاح نمى‌دانیم.

دیگر در وقتى كه جواب ندادیم شما باید تسلیم باشید؛ «فلا و ربك لا یؤمنون حتی یحكّموك فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما»، حتّى در قلب هم باید حرج نداشته باشید، اگر كسى واقعا ایمان داشته باشد، «فلا و ربك لا یؤمنون…»، اصلا ایمانشان درست نیست تا این كه تو را حَكَم قرار بدهند در مشاجراتى كه دارند، اختلافاتى كه دارند باید تو را حَكَم قرار دهند.

بعد از حَكَم قرار دادن به هر طرف كه حُكم فرمودى در قلبشان هم باید هیچ چیز نباشد، «و یسلموا تسلیما»، مثل میت بین یدى الغاسل باید تسلیم باشد، مؤمن این است، مؤمن «قال الله و اقول» نمى‌گوید كه، پیامبر این گونه فرموده است من این طورى دلم مى‌خواهد!

یك كسى از آقایان در نجف مى‌فرمودند: كه من در یكى از كتب عامه دیدم كه یك مسأله را نوشته بود كه قال رسول الله كذا، در این مسأله پیغمبر این طور فرموده است، و قال ابوحنیفه كذا، یعنى بر خلاف حرف پیغمبر، فالمسألة خلافیة بین رسول الله و ابوحنیفه!!! توجه مى‌فرمایید یانه؟! آن یك مجتهد، این یك مجتهد، مسأله محلّ اختلاف است بین پیغمبر اكرم و ابوحنیفه، حالا حقّ با كدام یكى است، آن را خدا مى‌داند! بعد مى‌فرمود: من این را در یكى از كتب عامه دیدم، هر چه حالا مى‌گردم این كجاست فكر مى‌كنم یادم نمى‌آید.

خوب كسى كه داراى ولایت و قدرت تكوینیه باشد؛ یعنى قدرت مطلقه، ـ‌مطلقه به یك معنا ولایت مطلقه داشته باشد، این قهرا علمش هم علم ولایتى، موهبتى، لدنّى است.

و علم و قدرت یكى است، از هم جدا نیستند، هر علمى حتّى علمهاى اكتسابى هم قدرت مى‌آورد، او قادر است بر این كه بند قالى را ببافد، علمش را یاد گرفته است، قدرت بر بافتن هم دارد، او علمش را دارد قدرت بر هواپیما ساختن هم دارد، به كره‌ى قمر هم قادر است برود، علم آن را دارد، در همین علمهاى اكتسابى، علم از قدرت جدایى ندارد.

چیزى كه هست این علوم اكتسابى اگر بخواهد اعمال قدرت بكند این شخص، اسباب و ابزار لازم دارد، این با اراده نمى‌تواند كارى بكند، این باید با ابزار كار كند، بنائى را یاد گرفته، باید دست هم داشته باشد، اگر سكته كرد و دستش فلج شد نمى‌تواند كار كند، نمى‌تواند قالى ببافد، باید ابزار هم باشد.

امّا آن علم موهبتى لدنّى… ـ‌اینها باید تكرار بشود چون گاهى مى‌فرمایند بعضیها كه باید تكرار شود و عرض كردم مطالب به طور قبض و بسط بحث مى‌شود، گاهى مختصر، بعد یك قدرى مقتضى بود، ذهن یك قدرى آشنا شد، مبسوطتر بحث مى‌شود.‌ـ

آن علم ولایتى لدنّى غیر از علم اكتسابى است، قدرتى هم كه با او توأم است غیر از آن قدرت است، كه ما دیگر فهممان و عقلمان درست به آنجا نمى‌رسد.

آن علم موهبتّى لدنّى، علم ولایتى، اگر به كسى عطا شد، هر كس به قدر خودش، به حسب مراتب و درجات انبیاء و اوصیاء، به همان مقدارى كه علم موهبتى خدا به او عطا كند به همان مقدار هم قدرت ولایتى مى‌دهد؛ یعنى هست، جدایى ندارد دیگر، توانا بود هر كه دانا بود.

آن وقت بین آن علم لدنّى و قدرت موهبتى ـ‌كه با علم لدنّى توأم است با علم اكتسابى و قدرت دو تا فرق هست:

یكى این كه عرض كردم در علم اكتسابى إعمال قدرت محتاج به ابزار است، در آن علم محتاج به ابزار نیست، همان اراده كفایت مى‌كند، یك اراده‌اى كه بكند تخت به آن عظمت را از آن مسافت بعید احضار مى‌كند.

احضارش هم دو احتمال دارد: یكى خود تخت را بلند كند بیاورد اینجا، یكى زمین را بهم بپیچاند. زمین را آن چنان به سرعت به هم مى‌پیچاند كه هیچ معلوم هم نشود، اشجار و كوهها و همه به هم فشرده بشود، در آن واحد برگردد به حال خودش، تخت را همانجا نگه دارد.

كه راجع به تربت آقا سید الشهداء دارد كه خاتم انبیاء با دست مبارك از تربت آقا برداشتند به ام‌سلمه دادند، آنجا از ظاهر روایت استفاده مى‌شود كه زمین بهم پیچیده شد.

امیرالمؤمنین از روى منبر مسجد كوفه چكار كرد، آنجا هم زمین بهم پبچیده مى‌شود دستش را كه دراز نكرد.

این علم ولایتى و قدرت، اینها با هم توأمند، آن علم و آن قدرت غیر از این علم اكتسابى و قدرت است كه با او ملازم است، غیر هم هستند، با هم فرق دارند.

آن علمِ «من عنده علم الكتاب» یا «علمٌ من الكتاب» كه در این آیات دارد، علم كتاب همان است، نه علم اكتسابى كه اكتساب مى‌كنیم ما، كه تفسیرى مى‌خوانیم و معنایش را هم مى‌فهمیم تا اندازه‌اى، امّا قدرت این كه یك پشه‌اى را ازخودمان دور كنیم نداریم.

آن علمِ كتاب غیر از این است؛ یعنى علم باطن قرآن، گفته‌ایم این را، حالا یك قدرى مبسوطتر مى‌خواهیم صحبت كنیم. آن علم باطن قرآن را او دارد كه لا رطب و لا یابس الا فى كتاب مبین، تمام رطب و یابس را علم دارد، حامل علم قرآن است دیگر، قرآن بر كسى كه نازل شده، انگلیسى كه ننوشته‌اند كه اینها را بنویسند كه به مردم برسان! كه خودت هم نفهمیدى، نفهمیدى!

علم قرآن، لا رطب و لا یابس الا فى كتاب مبین، فیه تبیان كل شیء، سر بسته است قرآن، اكثر مطالب قرآن، چون خدا علوم لا یتناهى ـ‌به یك معنا را در سى جزء قرآن گنجانیده است به قدرت كامله خودش، و این اكثرش رمز است. آن رطب و یابسى كه در قرآن است كو؟! بفرمایید! كدام یك از شما مى‌داند؟! فیه تبیان كل شیء كو؟! بفرمایید كجاست؟! آنها اكثرش رمز است، از قبیل علامت و اشاره است.

قرآن عبارات دارد، اشارات دارد، حقایق دارد، خیلى چیزها! تأویل دارد، تنزیل دارد، تخوم دارد، محكم دارد، متشابه دارد، مطلق دارد، مقید دارد، عام دارد، خاص دارد.

این اسرار قرآن پیش اهلش هست دیگر، من عنده علم الكتاب، كسى كه خُوطِبَ بالقرآن، لا یعرف القران الا من خوطب به، امام مى‌فرماید دیگر، كسى كه مخاطب به قرآن است او مى‌داند اسرار قرآن را، فیه تبیان كل شیئ، لا رطب و لا یابس را، این مى‌داند.

علمش هم علم شهودى است، دانستن او غیر از صورت حاصله‌ى من الشیئ عند العقل است، صورت حاصله و تصور و تصدیق نیست، او شهود است، و حضور است، او حامل نور علم است، به وسیله‌ى نور علم همه چیز را مى‌بیند، یرى و یقول.

و لذا آن شب عرض كردیم كه فرق بین انبیاء و اوصیاء و دیگران این است كه آنها مى‌بینند و حرف مى‌زنند، وقتى كه گفت است حرام است، او ملكوت این را مشاهده مى‌كند، از طرف خدا مأمور شد كه تبلیغ كند حرام است، او باطنش را مى‌داند كه زهر است منجّر به هلاكت مى‌شود، در روح انسان چه اثرى مى‌گذارد معصیت، روح را هلاك مى‌كند.

این كه مى‌گویند حرام است، خدا كه با بندگانش عناد ندارد كه از چیزهاى خوب اینها را جلوگیرى كند، اینها براى امتحان است، اسبابى است كه خدا قرار داده و بعد هم فرموده نخور! نكن! و خود خدا مى‌داند، پیامبرش هم مى‌داند كه باطن این چیست، كه اگر یك قطره وارد روح شد، روح را منقلب مى‌كند، از جنبه علّیینى مبدّلش به سجّینى مى‌كند روح را، اماته‌ى نفس مى‌كند، هلاكش مى‌كند و از لیاقت به مقام قرب الهى ـ‌كه در آخرت بهشت است، جنت است از آن لیاقت مى‌اندازد، ظلمانى است دیگر.

جنس بهشت جنس نور است، آنجا محتاج به چراغ برق و خورشید و آفتاب نیست، همه‌اش نور است، كسى كه وارد آنجا مى‌شود باید نور باشد، سر تا پایش نور باشد.

این معصیت تاریك مى‌كند آدم را، ظلمانیش مى‌كند، از لیاقت رفتن به بهشت مى‌اندازد آدم را، آن وقت بهشت حرام مى‌شود بر این آدم بحرمةٍ تكوینیةٍ؛ یعنى محروم است، حرمت شرعى آنجا نیست، محروم است دیگر، حرمت تكوینى یعنى محروم است.

آن علم لدنّى ولایتى، حقیقت آن علم، صورت حاصله و تصور و تصدیق نیست، آقایان مى‌دانید آن نیست، حقیقت علم، نورٌ ظاهرٌ بذاته و مظهرٌ لغیره، نورٌ لذاته و منوِّرٌ لغیره یعنى چه؟ یعنى حیث ذات او نور است، خودش روشنى است، امّا این نور چراغ و انوار مادیه نیست، نور شمس و قمر نیست، او نور معنوى است، دیدنى نیست، او مجرد است. او نورى است كه ما به الآنكشاف اشیاء است؛ یعنى به وسیله‌ى او اشیاء براى آدم روشن مى‌شود، چیزهاى تاریك روشن مى‌شود، یك چنین نورى است.

بلا تشبیه مثل نور این چراغ، الآن این نور چراغ احاطه دارد به تمام مسجد، دارد یا نه؟ همه را روشن كرده است، امّا ممكن است این اهل مسجد همین جایى كه اینها نشسته‌اند با این كه او روشن كرده، براى بعضى تاریك باشد، آن كه چشمش باز است به وسیله‌ى این نور یك توجهى بكند همه را مى‌بیند، امّا آن كه چشمش بسته است، جاهل است، براى او تاریك است.

علم چنین چیزى است، به هر كه دادند، به هر مقدار كه عطا كردند، به همان مقدار معلوماتش زیاد مى‌شود، روشن مى‌كند دیگر، این حقیقت علم است.

آن وقت آن كسى كه خداوند بر او علم را، این نور را تحمیل فرموده است و او را حامل این نور مقدّس قرار داده است، او در جایى كه نشسته باشد اگر توجه بكند همه‌ى ما كان و ما یكون و ما هو كائن را مى‌بیند، این معناى علم است، او محتاج نیست كه از «الف ب» برود شروع كند، پیش آخوند مكتب برود.

دیشب عرض كردم حضرت بقیة الله پنج سال بیشتر عمر نكرد كه پدر بزرگوارش از دنیا رفت، در این مدت پنج سال «الف و ب» را به او یاد داده‌اند؟! كه در پنج سال به مقام امامت هم رسید؟! آدم پنج سال درس مى‌خواند به شرح لمعه نمى‌رسد.

در مهد، در گهواره خبر مى‌دهد من پیغمبرم كتاب به من… عجب! خوب این آیات را مى‌دانید دیگر، اینها چیزى نیست.

حضرت آدم را دیگر دیشب اشاره كردم، و علّم آدم الاسماء كلها، آنجا خداوند عالم یكى یكى اسماء را به آدم هى یاد داد تا پنجاه سال؟! او احتیاج به این حرفها ندارد. خداوند تحمیل علم به او فرمود؛ یعنى قلب مقدس او را ـ‌عنایت داشت به اودیگر چشم دلش را گشود، فرمود: نگاه كن! تمام موجودات را به او ارائه داد، نشان داد، نور علم است دیگر، او حامل علم است، همه را دید، و اسماء آنها را هم تعلیم كرد، اسمها را هم به هر لغتى، این خیلى عجیب است! نه این كه همان عربى تنها، به لغت فارسى، تركى، عربى، به تمام لغات اسامى آنها را مى‌دانست، كوه، دریا، دریا را مثلا به فارسى چه مى‌گویند، به عربى چه مى‌گویند، به تركى چه مى‌گویند، همه را! بله، بله!

ثم عرضهم علی الملائكه، بعد عرضه داشت آن مسمَّیات را، الف و لامِ «الاسماء» عوض مضاف الیه است؛ یعنى اسماء الموجودات، ثم عَرَضَ آن موجودات را، بلكه آنهایى را كه هنوز موجود نشده بودند، عرض بر ملائكه نمود، بسم الله! از باب تغلیب عرضهم ضمیر عاقل آورده است.

فرمود بسم الله! حالا اینها خودشان را نشان دادند، حالا همه چیزها را خداوند نشان داد به ملائكه، ارائه داد یا یك مقدارى را در آن اختلاف است.

بعد فرمود: حالا شما اسم اینها را بفرمایید، گفتند بابا ما از كجا…؟! ما آیات را نمى‌خواهیم بخوانیم این ترجمه‌اش است.

خوب به حضرت آدم چطور شد؟ آن نور مقّدس علم، چراغى است، نورى است كه احاطه به همه چیز دارد، مثل این چراغ بلا تشبیه احاطه به تمام مسجد ندارد مگر؟

براى خود خداوند عالم، همه چیز روشن است، او كه خالق اشیاء است دیگر. علم او عین ذات اوست، یك مقدارى هم تحمیل مى‌كند بر كسى كه بخواهد، حَمَّلَ علمه و دینه ملائكته و انبیائه و رسله.

خوب این نور مقّدس حیث ذاتش نور است، نور معنوى است، مجرد هم هست، و حیث ذاتش نور است و مظهر اشیاء است؛ یعنى همه چیز را روشن مى‌كند. خوب پس روشن هم كرده، علم ذات مقّدس حق لا یتناهى است دیگر، همه چیز، آن نظامات لا یتناهى را مى‌داند، غیر از این نظام، همه چیز، این نظام موجود از عالم غیب و شهادت، و زمین و آسمان و كرات و فضاى لا یتناهى به یك معنا، و اینها كه چیزى نیست، كه نظامات لا یتناهى را خدا علم دارد. براى او همه‌اش روشن است، اما ما نمى‌فهمیم یعنى چه، روشنى چطوراست براى او!

آن وقت علم به نظام موجود را به یك كسى اگر بدهد، آسمان خراب مى‌شود؟! یعنى این را منّور كند به نور علم، چشم قلب او را بگشاید و به او اجازه بدهد ببین! مانع چیست؟! این آیات، این هم روایات!

و اوتینا من كل شیئ، من كل شیئ یكى از آن هم علم است، علم به همه چیز، از هر چیزى علمش را داده است، چیزهاى دیگر، چیزهاى دیگر، ملك عظیم، همه چیز.

ملك عظیم را خداوند به كسى بدهد علمش را ندهد فایده‌اش چیست؟! یك مملكتى را به ما بدهند بگویند این مال تو! امّا نمى‌دانم خراسان چطور است، آن جاى دیگر چطور است، آنجا چطور است، این ملك به چه درد مى‌خورد كه نه خبر دارم از ملك خودم، از هیچ جا هم اطلاع ندارم؟! آیا این مى‌شود؟!

آن وقت این نور مقدّسِ علم، حاملش خاتم انبیاء و این انوار مقّدسه هستند، اینها خودشان هم الآن تقریبا نورند، مثل آهنى كه توى آتش بیندازى، آهن غیر از آتش است، غیر از نور است، امّا رنگ او را به خودش مى‌گیرد دیگر. این انوار مقّدسه كه ما تعبیر مى‌كنیم به این معناست، خود اینها عین نور نیستند، امّا حامل نورند، این هم الآن منّور به نور علم شده است، كانّه شده عین نور.

در آن سوره‌ى مباركه فآمنوا بالله و رسوله و النور الذی انزلنا، روایت ابوخالد كابلى، چند تا روایت دارد كه مى‌فرمایند مراد از نور ما آل محمدیم، بله! انوار مقدّسه!

آن وقت این نور، مال این انوار مقدسه است، خدا به اینها عنایت كرده، هذا عطاؤنا، آن وقت این نورى كه الآن حاملش خاتم انبیاء و ائمه هدى هستند، تمام موجودات از این نور استفاده مى‌كنند. نور هم مال آنهاست.

لولاك لما خلقتك الافلاك، همه چیز از بركت این انوار مقدسّه استفاده مى‌كنند، همه چیز، بله، بله! همه چیز!

و لذا انسان همیشه باید صلوات بفرستد، اولیاى نعم هستند، بزرگان دین همه‌شان بیان كرده‌اند كه آنها اولیاء نعمند، شكر آنها لازم است، اطاعت آنها واجب است، محبّت آنها واجب است. ولىّ نعمند اینها.

در آن روایت دارد كه اگر ما نبودیم خدا، آدم و حوا و ملك و فرشته و آسمان و هیچى خلق نمى‌كرد.

خوب این وقت این علم، این نور مقدّس، نورى است و محیط به همه عوالم است، این اقلا محیط به نظام موجود است دیگر، پس براى خود خاتم انبیاء همه چیز روشن است، حامل علم است دیگر، توى زندان باشد هم باشد برایش روشن است فرق نمى‌كند، پشت پرده غیبت باشد، توى زندان یا هر جاى دیگر.

اگر براى او روشن نباشد، همه چیز را نداند، یك مساله گویى است دیگر، یك مسأله گویى را اگر بردند به زندان وجودش لغو مى‌شود، هیچ كارى از او ساخته نیست، علم ندارد، او عین الله الناظره نیست.

اما این عین الله الناظره است، این الآن چشم خداست، خدا كه چشم ندارد، این به همه چیز توجّه دارد، این كارخانه‌ى آفرینش، این دستگاه آفرینش، تمام این كارخانه را اطلاع دارد، كى چكاره است، كى چه كار نمى‌كند، نور ولایتش به كجا توجه بكند به كجا نكند، و الا یك مسأله گو است دیگر، آن امام براى خودش خوب است.

خوب حالا این نور مقدّس الآن موجود است، آن وقت هر كسى را كه خدا بخواهد از این نور علم استفاده كند؛ یعنى معلوماتش زیاد بشود؛ یعنى توجه كند به آن نور علم، و آن نور علم همه جا احاطه دارد.

حالا یك كسى كه یك مطلبى را بیان مى‌كند به الفاظى كه این الفاظ اشاره به یك معانیى دارد، شما وقتى كه توجه به [سبب] این الفاظ مى‌كنید به آن معانى، اوّل به آن نور توجه مى‌كنید، آن روشنى هست، به وسیله آن روشنى آن مطلب را مى‌فهمید. و الا كسى كه دیوانه باشد، عقل نداشته باشد، بچه كوچك باشد، او چرا نمى‌فهمد؟ او نمى‌تواند به آن نور توجه كند، چشمش، قلبش هنوز باز نیست.

آن وقت هركسى كه قابلیت و استعدادش بیشتر باشد، راجع به آن نورِ علم عرض كردم یك مقدارش رحمة الله الواسعه است، همه كس از آن استفاده مى‌كند، مؤمن و كافر، حیوانات، موجودات از او استفاده مى‌كنند.

لكن آن لطف خاص الهى، عنایت خاصّى كه به مؤمنین دارد، آنها استفاده‌شان از آن نور طور دیگرى است باز.

والله یا اباخالد لنور الامام فى قلوب المؤمنین أنور من الشمس المضیئة بالنهار، هم و الله ینوّرون قلوب المؤمنین.

دیگر آن عنایت خاصّى مى‌خواهد، تا میلش به كه باشد! كى چكاره باشد! آمادگى آنجا لازم است! آنجا طلب لازم است! زهد لازم است! تقوى لازم است! نفس كُشى مى‌خواهد! آنجا دیگر لفظ یاد گرفتن به درد نمى‌خورد، الفاظى آدم یاد بگیرد و به قلب او وارد نشود او بدرد نمى‌خورد، او لطف خاصى است، میلش تا به كى باشد، آن را نمى‌دانم! باید خودمان را به معرض بیاوریم!

حالا عرض كردم كه ما مبانى، امّهات و رؤوس مطالب را صحبت مى‌كنیم كه بعد انشاءالله به تفصیل اگر به روایات برسیم، به آیات برسیم، ـ‌مى‌بینید كه الآن روایات و آیات كم مى‌خوانیم كه اصل مطلب در دست بیاید تا بعد كه آن روایات خوانده شود مثل آفتاب روشن مى‌شود.

حالا یك روایت را عرض مى‌كنیم ببینیم معنایش چطوراست.

اتقوا فراسة المؤمن فا نه ینظر بنور الله!

مى‌گوید: از فراست مؤمن بپرهیزید، ـ‌حواستان جمع باشد مؤمنِ كامل، پیغمبر و امام و آنها كه معلوم است دیگر، مى‌گوید: چرا تو در بیوتى كه… جنب وارد مى‌شوى؟! امام است، مى‌داند دیگر، اعتراض مى‌كند. اتقوا فراسة المؤمن، آن امام كه معلوم است.

اتقوا فراسة المؤمن فإنه ینظر بنور الله، آن استفاده خاصى دارد، كسى حرفى بزند متوجّه مى‌شود كه پایه علمى او چقدر است، روحیه‌ى این چطور است، دنیاپرست است یا خداپرست؟ اتقوا فراسة المؤمن، نهایت وظیفه ندارد حرف بزند، هر كه را توى بازار دید یك كارى مى‌كند فورى نمى‌شود جلویش بگویى كه عمو چرا تو این طورى هستى! نهى از منكر راه دارد.

عنایت بفرمایید، اتقوافراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله این معنایش چیست؟

نور خدا همان علم است كه حاملش خاتم انبیاء و ائمه هستند، حتى انبیاى سلف، تمام انبیاء از آن نور استفاده مى‌كنند، لذا مراتب مختلف است.

آنها هم خیلى مهم است، آصف بن برخیا عِلمٌ مِنَ الكتاب داشت، یك بال پشه، ببین چه كاركرد؟! كه حضرت سلیمان افتخار مى‌كند كه هذا من فضل ربى، این وزیر من است این طورى است، آن عفریت هم كه مسخّر دست من است این طورى است، این چه فضلى است پروردگار به من عطا كرده كه نوكرهاى من این طورند، دیگر خودش معلوم است!

اتقوا فراسة المؤمن فإنه ینظر بنور الله؛ یعنى هر كسى كه خدا به او عنایت كرد این در باطن توجهش به آن نور ولایت زیاد است.

لنور الامام فى قلوب المؤمنین أنور من الشمس المضیئه بالنهار هم و الله ینورون…

اتقوا فراسته، حواست را جمع كن! حرف زدنت را ملتفت باش! حركاتت را ملتفت باش! مواظب باش كجا مى‌روى، كجا نمى‌روى؟ حواست جمع باشد.

اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله.

بر محمد و آل محمد صلوات

نوار شماره 1 قوچان ، كامل

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا