لوح قدر به دست او کِلْک قضا به شست او!

دختر فکر بکر من ، غنچه لب چو وا کند

از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند

وَهْم به اوجِ قدسِ ناموس إله کی رسد؟

فهمِ که نعتِ بانوی خلوت کبریا کند؟

ناطقه مرا مگر روح قدس کند مدد

تا که ثنای حضرت سیده نساء کند

فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه

چشم دل ار نظاره در مبدأ و منتهی کند

صورت شاهد ازل معنی حُسن لم یزل

وهم چگونه وصف آئینه حق نما کند

مطلع نور ایزدی مبدأ فیض سرمدی

جلوه او حکایت از خاتم انبیا کند

بسمله صحیفه فضل و کمال و معرفت

بلکه گهی تجلّی از نقطه تحت «با» کند

دائره شهود را نقطه مُلتَقی بود

بلکه سزد که دعوی لو کشِفَ الغطا کند

حامل سرّ مستمر حافظ غیب مستتر

دانش او احاطه بر دانش ماسوی کند

عین معارف و حکم بحر مکارم و کرم

گاهِ سخا محیط را قطره بی بها کند

لیله قدر اولیاء ، نور نهار اصفیاء

صبح جمال او طلوع از افق عُلا کند

بَضعه سید بشر ، امّ ائمه غُرَر

کیست جز او که همسری بر شَه لافتی کند؟

وحی و نبوّتش نسب ، جود و فتوّتش حسب

قصّه ای از مروّتش سوره هل أتی کند

دامن کبریای او دسترس خیال نِیْ

پایه قدر او بسی پایه به زیر پا کند

لوح قدر به دست او کِلْک قضا به شست او

تا که مشیت إلهیه چه اقتضاء کند

در جبروت ، حکمران ، در ملکوت ، قهرمان

در نشئاتِ کن فکان حکم به ما تشاء کند

عصمتِ او حجاب او ، عفّتِ او نقاب او

سِرِّ قِدَم حدیث از آن ستر و از آن حیا کند

نفخه قدس بوی او ، جذبه انس خوی او

منطق او خبر ز لا ینطق عن هوی کند

قبله خلق روی او ، کعبه عشق کوی او

چشم امید سوی او تا به که اعتناء کند

مفتقرا متاب رو از درِ او بهیچ سو

زانکه مس وجود را فضّه او طلا کند

سروده آیت الله اصفهانی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله
پیمایش به بالا