شخص عاقل وقتش را ضایع نمىكند به مطالب بى فایده، براى همه شاید این اتفاق بیفتد كه یك كسى صحبت مىكند مىفهمیم این صحبتش فایده ندارد، لذا بعد از آنى كه او صحبت مىكند مىبینى اصلا نفهمیدى كه او چه گفته، یك دو كلمهاش را شنیدهاى، اصل مطلب را اگر از تو سؤال كنند نمىتوانى تقریب كنى. در آن طور جاها «من در میان جمع و دلم جاى دیگر است».
مؤمن وقتش خیلى عزیز است، متوجه باشید! آن اصحاب مكاشره كه مجبور است با آنها رفت و آمد كند، احتیاج بهم دارند، كاسبند، معامله مىكنند با یكدیگر، چطور است، فلان است، اما از اصحاب ثقه نیستند، محل وثوق نیستند كه انسان امانت به آنها بسپارد، دینش را به آنها بسپارد، مثلا فرض مىكنیم، این اصحاب مكاشره است، با این آمد و رفت مىكند انسان، احتیاج هم دارد، اما «من در میان جمع و دلم جاى دیگر است» باید این طورى باشد.
یك دستهاى هم فوق این حرفها هستند، «من در میان جمع و دلم جاى دیگر است» آنها طورى دیگرى است.
امیرالمؤمنین كه این دسته را معرفى مىكند، اوصاف آنها را بیان مىكند و مىكند، و مىفرماید و مىفرماید، تا به اینجا مىرسد كه قد صحبوا الدنیا بأبدان أرواحها معلقة بالملا الاعلی.
امام است، مىشناسد، مىداند، خودش هم خبره است، امام است دیگر! اینها صحبوا الدنیا؛ یعنى در دنیا مصاحبت دارند؛ یعنى هستند در دنیا، بأبدان، اینها مصاحب دنیا هستند با بدنها، با این جنبهى بشرى، بدنى، لكن أرواحها معلّقة بالملا الاعلی، ارواحهم معلّقة باالملا الاعلى، روحشان جاى دیگر است، «من در میان جمع و دلم جاى دیگر است».
پس ممكن است انسان هم حاضر باشد در جایى، هم نباشد، چطور مىشود در یكجا هم باشم و هم نباشم؟! چون انسان یك بدنى دارد، یك روحى، بدنش باشد روحش نباشد، این كه چیزى نیست.
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهاى من در میان جمع و دلم جاى دیگر است
خیلى واضح است، انسان داراى روح و بدن است، بدن اینجا باشد روح نباشد، روح تشریف ندارد در اینجا، غایب است.
پس این مطلب باید همیشه در نظر باشد: انسان در صدد تعلم باید باشد، در صدد چیز یاد گرفتن باشد، اگر این طور شد البته مسلم خداوند عنایت مىكند، اگر مثلا بحثى شد، بحث علمیى شد، روایتى خوانده شد، مطلبى، انسان برایش روشن مىشود و باورش مىشود كه مطلب این طورى است، و اگر این شرایط نبود فایده ندارد، بله، الفاظ ممكن است انسان یاد بگیرد، اما وارد روح، قلب نمىشود.
“از مجموعه بیانات عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی”