مردی که دنیا را مسخره می‌دید!

مرحوم والد[آشیخ عبدالکریم حائری] علی الظاهر دوسال در کربلا بوده‌اند، مرحوم فاضل اردکانی به توسط مادرشان -که به واسطه هم ولایتی بودن گاهی منزل آن مرحوم می‌رفته است- پیغام می‌فرستد برای مرحوم والد -که به حسب آنچه حدس زده می‌شود، ایشان در حدود بیست سالگی بوده‌اندـ که بروند خدمت فاضل.

ایشان فرمودند به خدمتش رسیدم گفتند: «تو عجب پسر نشتی هستی(به لهجه و لغت اردکانی به معنی آدم خجول و دیر جوش و گوشه گیر)»

بعداً فرمود که شما باید بروی سامراء و برای مرحوم میرزا نامه‌ای برای من نوشتند و من با مادرم رهسپار سامرا شدیم به امر و صلاح دید آن مردی که دنیا را مسخره می‌دید، ولی در باطن نسبت به امور معنوی بسیار جدی بود. موقعی که به سامراء رسیدیم اواخر شعبان بود و ماه رمضان هم در پیش بود و هوا هم گرم بود.

مرحوم والد می‌فرمود: «اولی که روزه بر من واجب شد به یاد دارم که موقع چیدن انار که اواخر تابستان و اوایل پاییز است اتفاق افتاد و قهراً تا پنج شش سال دیگر می‌رسید به تابستان.»

مرحوم میرزا نامه مرحوم والد را که خواند فرمود: «آقای فاضل راجع به شما جوری نوشته است که من اخلاص پیدا کردم به شما -یا قریب این مضمون- شما خودتان ماه رمضان مهمان ما باشید و در همین منزل به سر برید، پس از ماه رمضان برای شما حجره در مدرسه آماده می‌کنم، و اما مادر شما در اندرون ما باشد تا وقتی که عیال بگیرید. »

ایشان می‌فرمودکه: «من افطارها به خانه مرحوم میرزا نمی‌رفتم و چون هوا گرم بود به جانب شط دجله می‌رفتم، افطار آب مفصلی می‌خوردم شنا می‌کردم و رفع ناراحتی از لحاظ حرارت می‌شد و سبیل می‌کشیدم(یک نوع چیزی بود که از گل درست کرده و مانند کوزه در کوره پخته می‌شد و تقریباً شبیه این پیپها بود که معمول است ولی در آن توتون برگ که فعلاً در کردستان نیز معمول است و یا توتون کوبیده می ریختند و در آن زمان شاید سیگار هیچ معمول نبوده است و یا کم معمول بوده است.)

خلاصه ایشان می فرمود: «سحرها به منزل مرحوم میرزا می‌آمدم و پس از خوردن سحری و نماز در سردابی که علی الظاهر در حسینیه مرحوم میرزا آماده بود می‌رفتم و می‌خوابیدم، در آنجا سه سرداب آماده بود یکی برای کسانی که می‌خواهند بخوابند و دیگری برای کسانی که می‌خواهند مطالعه کنند و سومی برای کسانی که می‌خواهند صحبت و مذاکره نمایند، چه علمی و چه غیر علمی، و هیچ تعدی نمی‌شد و من همواره می‌رفتم در سرداب خواب و در آنجا می‌خوابیدم.

منبع: کتاب سر دلبران، مرحوم حاج شیخ مرتضی حایری، صفحه‌ی 81-80

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا