مرحوم رضوانمقام، آیتالله آقای سیّد محمود دهسرخی اصفهانی، بیش از سی سال در نجف اشرف در یک خانهٔ ٣٦متری استیجاری (در یک طبقه خانواده، یک مطبخخانه و یک طبقه هم برای مراجعین و مطالعهاش) سکونت داشتهاند.
از آن زمانی هم که ساکن قم شدند تا روز آخر و مدّتی بعد از رحلتش، درِ خانهاش بیستوچهارساعته بر روی طلّاب و مراجعین باز بود. شام و ناهار، خودشان در کنار سفرهٔ پارچهٔ سنّتی مینشستند و با دیگران غذا صرف میکردند.
بعضیها چون جا و مکان نداشتند در همانجا میخوابیدند؛ حتّی طلبهای به مدّت نُه سال در آن خانه مهمان بود! هیچ وقت غذا کم نمیآمد. غذا هم سنّتی بود، از روغن نباتی خبری نبود؛ فقط روغن دنبه. چنانچه شبی اتّفاق میافتاد و مهمانی وارد نمیشد و کسی برای صرف غذا نمیماند، دلش میگرفت و آثار ناراحتی در چهرهاش نمایان بود.
تسلّط کامل به روایات داشتند. به کتب روائی و حدیثی اهمّیت میدادند. هر کتابی که محتوایش روایت بود و به دستشان میرسید مطالعه میکردند. با فلسفه مخالف بودند و از خواندن آن نهی میکردند و از بزرگانی که مخالف فلسفه بودند شاهد میآوردند.
به طلبه احترام میکردند و سفارش اکید داشتند که طلبهها زود معمّم بشوند. نوههای خودش را زود معمّم کرده بود. میگفت: دشمن از عمامه بهسر میترسد! و در این خصوص نمونههائی از تاریخ ذکر میکرد.
ایشان در تألیف سیوهشتجلدیِ کتاب مفتاح الکتب الأربعة خیلی زحمت و سختی متحمّل شده بودند و یک کار ابتکاری انجام دادهاند.
خودشان بارها میفرمودند که: اکثر اوقات، در طولِ بیستوچهار ساعت، شانزده ساعت کار میکردم و گاهی بیست ساعت هم کار کردم! وقتی که شبها مشغول نوشتن میشدم، چنان غرق در کار میشدم و وقت را فراموش میکردم [که] یکدفعه صدای مناجات از گلدستههای حرم مطهّر امام علی (علیه السلام) بلند میشد! دست از کار میکشیدم تا آماده بشوم برای نماز صبح به حرم مطهّر بروم، [امّا] پاهایم قفل شده بود. میخواستم بلند شوم، نمیتوانستم از جا بلند شوم. یواشیواش بلند میشدم تا خون در پاهایم کمکم راه میافتاد و آماده میشدم و به حرم میرفتم.
@cheraghe_motaleeh