طرائف صوفیه
در کتاب جواهر العقول نقل شده: شيخی صوفی از دِهی با مريدان خود بيرون آمده بود به دِهی ديگر میرفت، در اثنای راه ديدند كه مردى از باغ بيرون آمده است و درب باغ را بسته و سبدی بر سر دارد. شيخ صوفی با خود گفت اينجا كرامتی مىتوان كرد كه مردم دِه بفهمند و اعتقاد ايشان درباره ما زياد شود. اين مردی که از باغ بيرون آمده لابد سبد او ميوه دارد، بايد كارى كرد كه سبد او را گرفته ميوه او را بخوريم.
پس روی کرد به مردى كه از باغ بيرون آمده بود و گفت: سلام عليك ايها الرئيس. مرد باغبان چون نام رئيس شنيد پيش آمد و پرسيد چه میخواهيد؟ گفت: اين سبد ميوه را بر زمين بگذار تا مريدان بخورند. باغبان گفت اسم من رئيس نيست مرا عمو عبدل میگويند و اين سبد ميوه ندارد. شيخ صوفی با خود گفت اين مرد دروغ میگويد، اگر اسم نداشت جواب نمیداد، و يقين در دادن ميوه بخل میكند، يا میخواهد مرا در كشف و كرامت امتحان بنمايد.
پس باغبان را خطاب كرد كه اى مرد، مرا از عالَم غيب خبر دادهاند كه در اين سبد ميوه است و بايد صرف من و مريدان من بشود و تو مضايقه مىكنى و میخواهی به ما ندهی و انكار اسم خود مینمائی و میگويی من عمو عبدل هستم. باغبان قسم خورد كه اى شيخ، عجب است چنين كلامى از شما، والله كه اگر اين سبد ميوه داشت از شما دريغ نمیداشتم.
شيخ صوفی گفت مرا از عالم غيب خبر دادهاند كه آنچه در سبد است نصيب ما است اگر راست میگويی سبد را بر زمين گذار. باغبان گفت میترسم سبب خجالت شما بشود از اين جهت بر زمين نگذارم. باز شيخ صوفی با خاطری جمع گفت در مبدأ چنين به من فرمودند كه در اين سبد و آنچه در او است نصيب مريدان من است و تو رد قول من مىكنى!؟ آن مرد ناچار سبد را بر زمين گذارد چون سبد را گشودند هر كدام با خود میگفتهاند:
اشتهای زياد و نعمت مُفت
زندگی را وداع بايد گفت
چون نظر در ميان سبد كردند ديدند سرگين الاغ است، 😁 چون مدتى خر باغبان در ميان باغ چريده بود، باغبان سرگين او را جمع كرده بود براى اين كه به خانه برد و بسوزاند. چون شيخ صوفی سرگين را ديد از روی خجالت به مريدان خود گفت شروع در خوردن نماييد، و دست دراز كرد و به روى بزرگوار خود نياورد و گفت شما نمیدانيد اين چه لقمه لذيذی میباشد. 😁 و سرگينی برداشت و ميان دهن گذاشت! پس مريدان هر يك به رغم همديگر مشغول خوردن سرگين شدند و میگفتند كه بوی مشك میدهد! ديگرى گفت تا به حال حلوایی به اين لذيذی نخوردهام! بارى آن خران سرگين را به تقليد همديگر خوردند و تعريف كردند! شيخ گفت هر يك به عقيدهای صاف بخورید، باطن شما صاف مىشود. 😁 چون مرد باغبان اين بديد و اين كلام از شيخ بشنيد و حرص ايشان را در خوردن مشاهده نمود، به مصداق “الجنس مع الجنس يميلوا” با خود گفت كه اين جماعت اهل الله میباشند و در خوردن اين سرگين البته مصلحت بزرگی در نظر ايشان است كه او را مانند نُقل میخورند، پس من چرا خود را از او محروم بنمايم! سپس با ايشان بنشست مشغول خوردن سرگين شد. 😁
🔻 أقول: تا صدمه سرگين خوردن را تحمل نكنند كجا خری را مثل باغبان پالان مىكنند؟! همانا رياضات شاقه بكشند تا بر استری ركاب زنند.
آن را كه به تزوير و حيل نام نوشتند
بر جبه او غير خيانت ننوشتند.
اين زنادقه چرخيدن و دف زدن و پاى بر زمين كوبيدن و كف بر لب آوردن و چله نشستن و اربعينات در سواخ خزيدن و “انا الحق” گفتن و “سبحان ما اعظم شأنی” سرودن و تَغنی نمودن و ترك حيوانی كردن و خود را واصل و مجذوب شمردن و قائل به حلول و اتحاد شدن و امثال آن همه را مايه افتخار و عظمت خود شمارند و به آن مباهات فرمايند با گردن كج و چشم نمناك زهد فروشی كار فرما شوند.
مصحفی بر كف چو زين العابدين
خنجر شمر لعين در آستين
ظاهری چون بوذر و سلمان نما
باطنی برتر ز شيطان دغا
صاحبان چرخ و فور و رقص و بَنگ
جملگي عاری از ناموس و ننگ
قلبشان آلودهی كفر و نفاق
رسمشان خدّاعی و شر و نفاق
ز ولياءالله شمارند نفس خويش
گرگ میباشند در صورت چو ميش
دام تزوير حيل گستردهاند
تا مريدی چند پيدا كردهاند
تابع طيفوريان و كرخيان
هم جنيد و شبلی و حلاجيان
از گنابادی صد داد و امان
كو شده شايع در اين عصر زمان
نعمت اللهی ز شرع مصطفی
هم بری و عاری از صدق و صفا
صاحب بوق و كلاه تخت پوست
عالَمى از كفرشان يك سر بسوخت
آن يكی گويد منم قطب زمان
مرشد و پير و دليل مردمان
فرقهای زانها قلندر مشربی
عاری از احكام و دين و مذهبی
مردمان خوانند هر دم سوی خويش
مظهر حق میشمارند نفس خويش
بیحد و حصر اختلاف رأيشان
لعن حق بر كارشان و بارشان.
📗 کشف الاشتباه در کجروی اصحاب خانقاه، ص ٣۶٣ به نقل از مرحوم شیخ ذبیح الله محلاتی