عربهایی که از اصحاب و حزب و نزدیکانِ صاحب جواهر بودند، توقّع نداشتند که صاحب جواهر برای مرجعیّتِ بعد از خودش کسی غیر از اصحابش را برگزیند، بهویژه که از غیر عرب باشد!
ولی صاحب جواهر وظیفه شرعی دید که شیخ انصاری را معرفی کند. لذا قُبَیْلِ وفاتش گفت: به ملّا مرتضی بگویید بیاید. اصحاب که میخواستند مرجع پس از وی عرب باشد، شیخ مرتضی که عرب بود را آوردند.
صاحب جواهر گفت: نه، ملّا مرتضی شوشتری – یا دزفولی– را بگویید بیاید. وقتی شیخ کنارِ صاحب جواهر نشست، صاحب جواهر در حالی که به شیخ اشاره میکرد، فرمود: «من أراد النجاة فلیتمسّک بهذا الشیخ»!
سپس به شیخ رو کرد و گفت: شیخ! قدری از احتیاطات کم کن که حکم شرعی، سهل است.
با ارجاعِ صاحب جواهر همه شرایط برای مرجعیتِ شیخ آماده شد. هم مرجعِ عام او را معرفی کرده و هم در تقوا و ملّایی مورد قبول همگان است ولی شیخ از رسالهنوشتن اِبا کرد.
وقتی فشارهای اطرافیان زیاد شد، شیخ گفت: سعید العلماء بر من مقدّم است و تا او هست، من رساله نمینویسم!
در آن وقت سعید العلماء در بابلِ مازندران بود. در آن زمان یعنی سال ۱۲۶۶ق تا قاصد از نجف به بابل برود، مدتی طول میکشید.
وقتی خبر به سعید العلماء رسید، او گفت: بله، من در درس شریف العلماء بر شیخ مقدّم بودم ولی الآن وضع فرق کرده است. از وقتی که من به بابل آمدهام، از نظر علمی روزبهروز تنزّل کردهام و سعید العلمای قبل نیستم و شیخ هم در حوزه علمیه با بزرگانِ علم سروکار داشته و روزبهروز ترقّی کرده است و او نیز شیخ انصاریِ سابق نیست و اکنون او بر من تقدّم دارد. لذا باید از او تقلید کنید.
جرعهای از دریا ج۳ ص۲۸۷