مکالمه حبیب بن مظاهر با همسرش!

در برخی از منابع تاریخی آمده: حبیب بن مظاهر در جواب همسرش که از او سؤال کرد که چرا به یاری حسین بن علی(علیه‌السلام) نمی‌روی، تقیّه کرد و گفت: من دیگر پیر شده‌ام، از سالخوردگان چه کاری بر می آید؟!

همسرش با اندوهی فراوان همراه با خشم از جا برخاست و روسری خود را از سرش کشید و بر سر او انداخت و گفت: اکنون که نمی روی مانند زنان در خانه بنشین؛ سپس با آهی جانسوز گفت: «ای حسین! کاش من مرد بودم و می‌ آمدم و در رکاب تو می جنگیدم تا جانم را نثار تو کنم»

وقتی حبیب بن مظاهر اخلاص و محبّتِ همسرش به امام حسین (علیه السلام) و اهل‌بیت پیامبر (علیهم السلام) را دریافت، خاطرش آرام گرفت و به او گفت: «همسرم! آسوده باش، چشمت را روشن خواهم کرد و این ریش سفید را با خون گلویم رنگین می‌نمایم، خاطرت آرام باشد»

 معالی السبطین ج1 ص370

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا