شیخ مهدی ملّا کتاب و ملک نقاله!

شیخ مهدی ملّا کتاب در سال آخر عمر خود قصد انجام حج داشت، به او گفتند که خوب است به کربلا بروید و روز عرفه را در کربلا باشید که ثواب حج دارد.

ایشان فرمود: “به دو دلیل می خواهم به مکه بروم، یکی این که شاید در راه رفتن یا بازگشتن وفات نمایم تا خدا مرا در محلی که در بهشت است و روضه نام دارد داخل کند، و دوم آنکه در اجتماعی که مولایم صاحب الزمان علیه السلام وجود دارد وارد شوم، زیرا آن حضرت همه ساله در مراسم حج حاضر می شود.

پس حرکت کرد و به همراه عده ای از علما عازم مکه شد و چون از مکه بازمی گشت در اراضی نجد، وفات کرد و به فاصله کمی، عالم بزرگ سید حسین نهاوندی که او را همراهی می کرد نیز درگذشت.

خواستند جنازه ها را به نجف اشرف منتقل کنند ولی چون وهابیها حمل جنازه ها را بدعت و حرام می دانند، اجازه عبور به آنها نمی دادند.
همراهان ایشان قبل از آمدن بازرس ها فورا جنازه ها را همانجا دفن کردند و آثار قبرها را محو نمودند ولی خیلی ناراحت و محزون بودند که چرا باید آنها غریبانه در آن دیار دفن شوند.

روز دیگر شیخ محمد عبودی که او نیز از همراهان بود گفت: ” محزون نباشید که دیشب جنازه ها به نجف اشرف برده شد و من به چشم خود دیدم “
گفتند: ” جریان چیست؟!”

گفت:” دیشب که شما به خواب رفتید، من بیدار بودم و نزدیک آتش نشسته بودم و خود را گرم می کردم. ناگهان سوارانی را دیدم که کنار قبر شیخ ایستاده اند. پرسیدم ” شما کیستید؟”

گفتند ” آمده ایم تا شیخ را به جوار امیر المؤمنین علیه السلام ببریم. ومن دیدم که شیخ سوار اسب است و همراه آنها می رود. من نیز به دنبال ایشان رفتم و گفتم: می خواهم همراهتان بیایم، ولی گفتند: برگرد. و خود به سمت نجف حرکت کردند. من چند قدمی برداشته بودم که شیخ رو به من کرد و فرمود:
برگرد که حالا وقت آمدن تو نیست ولی خوشحال باش که تو هم روز سوم که روز جمعه است هنگام نماز ظهر به سوی حرم مطهر امیر المؤمنین علیه السلام حمل می شوی.

و من بازگشتم در حالی که دیدم در بین آن سواران، علمایی از گذشتگان که من آنها را می شناختم نیز بودند.

علامت درستی گفتار من آن است که روز جمعه سوم خواهم مرد. پس در همان روز موعود، شیخ محمد نیز درگذشت!

منتخب التواریخ ص 846 با تلخیص

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا