حدیدهى محماة، -خوب توجه بفرمایید- آهن را توى آتش بگذارید، این آتش احاطهى كامل پیدا مىكند بر این آهن، و این سنخ آن هم نیست، این آهن است و آن آتش، -براى تقریب ذهن عرض مىكنم، بلا تشبیه، سبحان الله، سبحان الله!- این حرارت او را مىگیرد؛ یعنى او حرارتش را مىدهد به این عن اختیار، این روشن هم مىشود.
و حرارتش هم محیط به این است، و كسب مىكند این آهن از حرارتِ آتش، و آن آثارى كه در خود آتش است در این آهن هم هست، این آهن هم هیچ وقت آتش نخواهد بود، آهن، آهن است، اما حرارت پیدا مىكند، روشنى پیدا مىكند، نور است، روشنى است، حرارت است.
آن وقت اگر به این آهن بگویند نور، عیبى ندارد؛ چون حامل نور است. -این مثال است یك وقت تشبیه نشود، سبحان الله باید گفته شود- و این راهش همین است كه آهن توى آتش باشد، نزدیك آتش باشد و راهش را هم نشان دادهاند.
اگر به این بگوئیم نور درست گفتهایم، كنت نورا فى الاصلاب الشامخة، فآمنوا بالله و رسوله و النور الذی أنزلنا، كه در بعضى از روایات دارد كه مراد از نور، هم الائمة من آل محمد علیهم السلام است، اینها نورند؛
معناى نور این نیست كه اینها عین ذات قدوس حقند. اطلاق نور شده بر اینها چون حامل نورند.
ابوخالد كابلى رضوان الله علیه از اصحاب است، او مىآید خدمت امام باقر علیه السلام از این آیه سؤال مىكند كه و النور الذی أنزلنا یعنى چه؟ او چون این اندازه مىداند كه مراد از این نورى كه ما فرستادیم نور چراغ نیست، نور خورشید هم نیست، این است كه سؤال مىكند.
بعد حضرت مىفرماید هم و الله، شاید والله در چند جملهاش هست، هم الائمة من آل محمد الى یوم القیمة، اینها نورى هستند كه أنزلنا، یا أبا خالد هم و الله ینورون قلوب المومنین و الله یا أبا خالد لنور الامام فى قلوب الؤمنین أنور من الشمس المضیئة بالنهار.
اگر آدم خدا پرست باشد اینها همه هست، روى اخلاص خداى خودش را بپرستد اینها همه هست.
فیحجب الله نورهم عمن شاء فتظلم قلوبهم این آدم هوا پرست، یحجب الله نورهم عمن شاء، این چه مىفهمد نور امام چیست؟! این كه یك پارچه هواست كه باباجان! این چه مىفهمد نور امام در قلب این چیست؟ مگر این جور چیزها را همه كس مىفهمد؟!
دلمان را خوش كنیم به این كه دارا هستیم، علم ما چطور است، اِله است و بِله است! علم من از حضرت ابوالفضل بالاتر است! و این موهوماتى كه یك عمرى مىرود دنبال همین موهوماتى كه واقعیت ندارند، همهاش بوش است، هیچى هیچى، دنبال اینها مىرود.
همین كه عرض كردم باور بفرمائید، باید باور كند آدم، سكر غفلت بدتر از سكر شراب است، سكر شراب یك فعل حرامى انجام داده، خوب البته از معاصى است، خیلى بد است، كبیره است، اما این دائما در غفلت است، همیشه از خداى خودش غافل است، همیشه خودش را از خداى خودش دور مىكند، مرتكب مبعّدات و مهلكات مىشود، این كه بدتر از آن است، این شراب نمىخورد كه كارهاى بدتر از شراب خوردن انجام مىهد، لذا سكر غفلت خیلى از سكر شراب بالاتر است و نمىفهمد انسان، نمىفهمد كه در غفلت است، نمىفهمد كه مست است، نمىفهمد كه عقلش گرفته شده است.
عقل، ما عبد الرحمن است و اكتسب به الجنان، این نمىفهمد كه عقل ندارد، پوشیده عقلش را، «انارة العقل مكسوف بطوع هوى» اطاعت هواى نفس، آن نور عقل را مىپوشاند، مثل كسوف شمس است.
كسى اگر خدا پرستى نداشته باشد هیچ چیز ندارد، نه در دنیا، نه در آخرت، فقط دلش خوش است به این كه یك زرق و برقى چهار روزى گیرش مىآید، آن هم چى:
هى الدنیا تقـول لخاطبیها حذار حذار من بطشى و فتكى
و لا یغرركم منى ابتسامى فقولى مضحك و الفـعل مبكى
دنیا به لسان حال مىگوید: باباجان! تو مغرور من مشو، من یك روز به خندهات درمىآورم فردا به زمینت مىزنم به گریهات در مىآورم. اگر عقل داشته باشد آدم مىفهمد كه الآن لسان حال دنیا همین است، البته دنیاى مذموم!
یا خاطـب الدنیـا الدنـیة إنها شرك الردى و قرارة الأكدار
چرا به خواسته هاى دنیا مىروى؟
دار اذا مـا أضحكت من یومها أبكت غدا بعـدا لها من دار
غـاراتها لا تنقضى و أسیـرهـ ـا لا یفتدى بجلائل الاخطار
اگر كسى اسیر دنیا شد هر چه فدیه بدهد قبول نمىكند، تا هلاك نكند ول نمىكند، و لذا دستور دادهاند كه تو امیر بر نفس اماره باش! نه اسیر او بشوى! امیر بر دنیا باش! نه اسیر او باشى! اگر اسیر دنیا كسى شد، اسیر نفس اماره شد، فدیه قبول نمىكند.
اگر كسى را در جنگ اسیر مىگرفتند فدیه مىدادند او را آزادش مىكردند، اما این فدیه قبول كن نیست، تا انسان را خفه نكند هلاك نكند، ول نمىكند.
اینها را باید آدم بفهمد یاد بگیرد، بله آقاجان! در مرحلهى اول این را باید انسان برود دنبالش بفهمد بداند كه چطور خدا پرستى باید بكند، چطور اخلاص در عمل براى خدا بكند؟ اینها را باید فهمید. درس عمده این است!
“از مجموعه بیانات عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی”