با بعضی از رفقا در فصل انگور به یكی از روستاهای قوچان رفته بودیم.
یكی از آقایان اهل علم ( كه از نجف آمده بود) همراه ما بود.
رندی در آنجا حضور داشت آهسته گفت:
من می خو اهم امروز این آقا را از غذا بیندازم.
به دنبال این سخن حرکت کرد و بعد از چند لحظه چند نوع انگور که از باغ چیده بود آورد و به این آقا مرتبا تعارف می كرد و او هم می خورد.
وقتی ظهر شد و غذا آوردند آن آقا هنور چند لقمه نخورده بود كه كنار نشست و اظهار كرد كه میلی به غذا ندارد!
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی