چون ز نو بردم جوابی گردش گردون پیر
مشک من کافور گشت وارغوانم شد زریر
آه من سرد است چون باد خزان نبود عجب
چون بهار عمر ما را درستد ایام پیر
ماه و مهر و تیر با من سخت بدمهر اوفتاد
ای مسلمانان فغان از جور ماه و مهر و تیر
قامت چون تیر من چاچی کمان شد زآن سبب
یار دورانداز و از نزدیک خود ما را چو تیر
گوشمال حادثاتم داد گردون چون رباب
همچو چنگم لاجرم می آید از رگها نفیر
آنچه با من کرد گردون کرد با بسیار کس
بامدادی میر بودم در شبانگاهی اسیر
صاحب اعظم وجیه الدین بُدم دیروز من
ملک را فرمانده و شاه ممالک را وزیر
زر نهاده گنجها ازبهر دفع روز رنج
رنج من زر میفزود و زر نبودم دستگیر
تکیه بر مال کسان هرگز کسی چون من نکرد
مال من چون بازگشت و من بسان مالگیر
چون عزیز مصر بودم خوار گشتم همچو خاک
از من و دور فلک گر عقل داری پند گیر
سر بر آوردی بدولت پایمردی کن بلطف
دسترس دادت خدای افتادگان را دست گیر
کاین همان دهر است کز شاه اردوان بربود تاج
وین همان چرخست کز نوشیروان بستد سریر.
طوغان در جواب او نوشت :
سالها جام جم به دست تو بود
چون تو نشناختی کسی چه کند
گوهر شبچراغ بودت لیک
چون خود انداختی کسی چه کند
اسب رهوار بود و میدان خوش
چون تو بد تاختی کسی چه کند
برده بودی و نقشت آمده بود
چون تو کژ باختی کسی چه کند .