آخرین روزهای زندگانی آیت الله بروجردی!

…با این كه به نظر می‌‌آید كه وصیت ‌‌نامه آیت الله فقید، مطالب تازه و جالبی داشته باشد ولی بعد از اینكه ایشان وصایای خود را فرمودند تنها یك نكته جالب در وصیتنامه ایشان بود كه حقا حاكی از خلوص نیت و صفای ضمیر و اخلاص بی‌‌شائبه ایشان نسبت به ساحت مقدس حضرت مولی الكونین ابی عبدالله الحسین(ع) است كه درباره آن بحث می‌‌كنیم و دیگر توكل عجیب این مرد بزرگ به پیشگاه مقدس حضرت باری عز اسمه است.

شاید هر كس تصور می‌‌كرد كه در هر ماه برای اداره حوزه‌‌های علمی احتیاج به داشتن حداقل یك میلیون تومان پول دارد كه در اول هر ماه باید بپردازد. اقلاً ذخیره و اندوخته معادل مخارج دو سه ماه حوزه‌‌ها را خواهد داشت، ولی با بیانی كه خودشان فرمودند و موجودی نقدی ایشان، معلوم شد سرمایه زندگانی زعمای شیعه توكل به خداوند عالم و اعتماد به الطاف و عنایات‌‌ بی ‌‌پایان او است و بس. اجازه فرمایید مواد وصیت‌‌نامه آیت الله فقید را به نظرتان برسانم.

1- حضرت مستطاب حجة الاسلام آقا سید محمد حسن و جناب ثقة الاسلام آقا سید احمد، دو فرزند خود را وصی قرار دادند كه همه امور ایشان را متحدا و متفقا رسیدگی نمایند.

2- وجوهی كه موجود دارند مجموعا به‌‌اندازه شهریه دو ماه حوزه قم شاید باشد در صورتی كه از مقدار دیونی كه دارند اضافه شد به تساوی در حوزه قم و نجف تقسیم شود و دست گردانی‌های ایشان متعلق به ورثه نیست و مربوط به مرجع تقلید وقت است.

3- ثلث مال خود را وقف بر مصیبت و تعزیه‌‌داری حضرت مولی الكونین ابی عبدالله الحسین نمودند كه همه ساله به نظر اوصیاء ایشان مصرف شود و یك دو جمله كوتاه درباره فرزندان و عیالاتشان كه از امور شخصیه است. این بود نكات جالب وصیت‌‌نامه آیت الله فقید كه چند بار در خلال كسالت ایشان تكرار شد و آخرین شب هم رسماً به آن وصیت و در دفتر ثبت فرمودند.

بعد از اینكه از این كار فارغ شدند در حالی كه قیافه ایشان جذابیت همیشگی خود را باز یافته بود و در قلب خود اطمینان عجیب و بی‌‌‌سابقه‌‌ای احساس می‌‌فرمودند، بر خلاف روزهای دیگر شروع به صحبت كردند و خاطراتی از ایام زندگانی خود نقل می‌‌فرمودند،

حدود ساعت 8.30 بود كه معاون نخست‌‌وزیر، فرماندار، رئیس اطلاعات و چند نفر دیگر به محوطه‌‌ اندرونی خانه وارد شدند.‌‌ در این مدت معاون نخست‌‌وزیر، چند بار به عیادت ایشان آمده بودند و لذا ورودشان چندان غیر منتظره نبود، ورود آقایان به عرض آقا رسید و بر خلاف انتظار اجازه فرمودند آقایان به حضورشان برسند، آقایان به اطاق وارد شدند و مورد كمال مهر ایشان قرار گرفتند و حتی دستور فرمودند شام را حتماً در منزل ایشان صرف كنند. اجازه بفرمایید آخرین خاطره‌‌ام را از زندگانی ایشان نقل كنم:

متداول این چنین بود كه موقع نهار و شام دو نفر خدمت آقا می‌‌نشستند و بقیه به اطاق دیگر می‌‌رفتند. آن شب هم این رسم عملی شد و همگی به اتفاق مهمانان تازه وارد به اطاق دیگر رفتیم،

ولی نگارنده كه خوب به وخامت حال ایشان واقف بودم، به خصوص بعد از مكالمه تلفنی آن روز آقای دكتر نبوی و پروفسور موریس و اظهار یأس طبیب فرانسوی از بهبودی ایشان، پس از اطلاع از بالا رفتن عوره خون می‌‌خواستم تا جایی كه امكان دارد از این فرصت كوتاه كه دیگر دست نخواهد داد استفاده كنم و تا اندازه‌‌ای كه ممكن است از دیدن قیافه جذاب ایشان و شنیدن كلماتشان توشه‌‌ای بر گیریم، لذا به عجله بعد از چند دقیقه به اطاق ایشان آمدم و دو نفری را كه حضورشان بودند برای صرف شام به اطاق دیگر فرستادم، آقا چشم‌‌ها را بسته بودند.

من هم آهسته در كنار بسترشان به زمین نشستم. پس از لحظه‌‌ای دیدگان را از هم گشودند و همین كه چشمشان به نگارنده افتاد فرمودند: شام خورده‌‌ای؟ عرض شد بلی شام خورده‌‌ام. پرسیدند: آقایان هم شام خوردند؟ عرض كردم بلی آقایان هم شام خوردند. فرمودند: غذا كافی بود؟ عرض شد بله، به حمدلله همه چیز بود. فرمودند: خوب بود تا آخر غذا نزد آقایان می‌‌ماندی كه آنها تنها نباشند! عرض شد آقایان هستند و بحمدلله غذا هم فراوان است و گذشته از این در این ایام كه كسالت حضرت عالی همه را ناراحت كرده است كسی انتظار پذیرایی ندارد، به علاوه همه افتخار می‌‌كنند كه تیمنا و تبركا لقمه نان خالی در خانه شما صرف كنند.

امشب كه بحمدلله غذا فراوان بود و همه هم به‌‌اندازه كافی غذا خوردند. فرمودند: اشتباه همین است كه آقایان چون خیالتان راحت است از پذیرایی دیگران غفلت می‌‌كنید آخر شماها خانه خودتان است ولی آقایان مهمانند و لازمه اسلامیت و انسانیت این است كه شخص تا سر حد امكان از مهمانش پذیرایی كند.

خواننده عزیز، مرد عزیزی كه آخرین ساعات زندگانی را می‌‌گذراند چقدر مقید به اصول اسلامیت و انسانیت است و تا چه‌‌اندازه به جزئیات امور توجه دارد و نگارنده در اثر یادآوری این خاطرات با چه تألمات دست به گریبان است، خدا داناتر است.

باری آن شب تا نیمه شب من در بالین ایشان نشستم و بعد از اصرار ایشان و دیگران برای استراحت چند ساعتی به خانه خود رفتم و در اثر تزریق آمپول‌‌ها و دواهای مسكن و مقوی كه اطبا در اختیارم گذاشته بودند توانستم چند ساعتی استراحت كنم.

صبح روز پنجشنبه، اول طلوع فجر بود كه از خواب بیدار شدم. به عجله از بستر برخاستم بعد از انجام فریضه خود را به خانه آقا رساندم. هنوز آفتاب طلوع نكرده بود. از اولین نفری كه ملاقات كردم جویای حال آقا شدم اظهار امیداوری نمود.

تازه از نماز فارغ شده بودند كه حقیر وارد اطاق شدم. اظهار می‌‌فرمودند دیشب خوابی دیده‌‌ام كه من در اطراف امامزاده جعفر كه از اولاد امام سجاد(ع) و در بروجرد است خانه‌‌ای تهیه كردم كه خانه من از همه خانه‌‌هایی كه آنجا است بزرگتر است. البته كسی سخنی نگفت،‌‌ اظهار تمایل فرمودند كه چیزی میل كنند.

عرض شد شیر میل دارید فرمودند: استفراغ می‌‌كنم، یك استكان چای كم‌‌ رنگ برایشان آوردند.

اطبای معالجشان اطرافشان بودند، چند جمله با آقایان صحبت كردند و فرمودند امروز چه روزی است؟ عرض شد روز پنجشنبه است. فرمودند: شب جمعه؟ و در دو سه روز آخر كسالتشان مكرر این سوال را فرموده بودند كه شب جمعه چه وقت است.

آن شب هم در اواخر شب كه خانواده ایشان خدمتشان می‌‌رسیدند فرموده بودند من خلعت و كفنی داشته‌‌ام كه در جوف آن چیزی است كه حالا به آن احتیاج دارم و اصرار كرده بودند كه آن كفن را بیاورند. و در اثر اصرار ایشان با زحماتی كفن را كه در گوشه صندوقی بوده است پیدا و خدمتشان می ‌‌آورند و بعد از اینكه كفن را باز می‌‌كنند و همه خصوصیات آن را می‌‌بینند و ظاهرا مختصر تربتی كه بوده است در جوف آن می‌‌گذارند آن را دوباره به خانواده‌‌ شان می‌‌دهند و می‌‌فرمایند این را جلو دست بگذارید.

چون فردا صبح دوباره با آن كار دارم و پنهانش نكنید كه وقتی مورد احتیاج شد به زحمت نیفتید و لذا صبح فردا كه كفن مورد احتیاج شد بلافاصله كفن در اختیار گذاشته شد.

به هر حال استكان چای را در كنار ایشان به زمین گذاشتند، ولی ناگهان حال ایشان منقلب شد، رنگ چهره پرید و التهاب و اضطراب فراوانی به ایشان دست داد. اطبا كه شاید انتظار این حالت را داشتند به سرعت دست به كار شده و سعی می‌‌نمودند با ماساژ قلبی و دیگر فنون علمی این حمله را هم بر طرف كنند ولی با كمال تأسف و تأثر این كار امكان پذیر نگردید.

آخرین جمله‌‌‌‌ای كه بر زبان آن مرد بزرگ جاری شد این بود كه خطاب به پزشكان و اطرافیان كه هنوز مشغول تلاش بودند چنین فرمودند:

«مرگ است، مرگ … رها كنید … « یا الله، لااله الا الله …»

و پس از سه مرتبه تكرار این جمله، دیدگان پر فروغ و حق ‌‌بینش آهسته به روی هم قرار گرفت، لب‌‌ها بسته شد، قلب آرام گرفت، پیكر عزیز و شریف بی‌‌حركت گردید، دفتر حیات عاریت بسته شد و خورشید درخشان عمر غروب كرد، روح پاك، با فراغت بال و سرشار از عظمت قدم به دنیای جاوید گذاشت تا در جوار قرب كردگار و ائمه معصومین جایگزین شود… رحمة الله علیه رحمة واسعه.

ارتحال آیت الله فقید صبح روز فروردین ماه 1340 و 12 شوال 1380 بود، اتفاقا آن روز هوا آفتابی و نسیم ملایمی می‌‌وزید. معمولا فروردین شهر مذهبی قم بهترین و فرح‌‌بخش‌‌ترین ایام است و آن روز صبح هم با طلوع آفتاب شاید بعضی چنین روز خوش و مفرحی را پیش‌‌بینی می‌‌كردند ولی با رحلت آیت الله فقید به یكباره صدای گریه و ناله و شیوه از محیط اندرونی خانه بلند شد. فرزندان آیت الله فقید كه پدری چنین با عظمت و شخصیت را از دست داده بودند، علویات، خدمتگذاران همگی در اطراف بستر ایشان اجتماع كرده و صورت را به روی بستر ایشان گذارده بودند و هر كس به نحوی به گریه و شیوه اشتغال داشت در اندك مدتی خبر ارتحال آیت الله فقید از خانه به كوچه و خیابان و از قم به طهران و از طهران به همه جهان مخابره شد و به یكباره مردم مسلمان را كه تا حدی به بهبودی ایشان امیدوار شده بودند، غرق در اندوه و تألم نمود. و اما خانه آقا چه خبر بود؟

در اندك مدتی آیت الله بهبهانی كه به علت وخامت حال ایشان از حركت طهران منصرف شده و در قم توقف فرموده بودند و الحق با درایت و حسن تدبیر و واقع‌‌بینی خاص خودشان از بروز بحران‌‌های عجیب و طوفان‌‌های شدیدی كه با رحلت آیت الله فقید حوزه‌‌ علمیه قم با آن روبرو شده بود و اندك غفلتی كافی بود كه بنیان این حوزه باعظمت را متزلزل نماید جلوگیری نموده و تا سر حد امكان پاس علاقمندی و عنایات آیت الله فقید را مرعی داشتند.

آقایان حجج اسلام و آیات عظام و بزرگان حوزه علمیه قم به‌‌اندرونی منزل آیت الله ورود نموده در حالی كه جملگی سیل سرشك از دیده به دامن جاری ساخته بودند در برابر این ضربه هولناك و این فاجعه غیر قابل جبران زانوی غم را در بغل گرفته و در فكر چاره بودند.

اساسا رحلت آیت الله فقید در اولین ساعات وقوع برای یك عده باور نكردنی بود،‌ و یك دسته هم در اثر استماع این خبر حالت بهت‌‌زدگی عجیبی پیدا كرده بودند، جنازه برای غسل به حمام كوچك اندرونی منتقل گردید و چند نفر از اخیار و بزرگان شخصا عهده‌‌ دار غسل ایشان شدند و در حالی كه سیل سرشك از دیدگان جاری ساخته بودند این وظیفه مذهبی را انجام دادند و نیز بنا به پیشنهاد آیات عظام و بزرگان، مهر ایشان را كه در جیب جلیقه بود حضور آقایان آورده و با نظر همگی شكستند و اطاق مخصوص ایشان كه از روز اول كسالتشان قفل شده بود زیر نظر بزرگان مهر و موم گردید.

از طهران اطلاع رسید كه نخست‌‌وزیر و وزیران، ‌‌وزیر دربار و جمعی از بزرگان مملكت برای شركت در مراسم تشییع به قم حركت كردند

و اما شهر قم در همان دقایق اول تعطیل و انبوه جمعیت در حالی كه بی‌‌اختیار گریه و شیون نموده، به سر و صورت خود می‌‌زدند، همه كوچه ها و راه ‌‌هایی را كه به خانه آیت الله فقید منتهی می‌‌شد، اشغال و كم‌‌كم صحن و خیابان‌‌های اطراف صحن مملو از جمعیت شد.

در فاصله كوتاهی شهر تعطیل شده، سیاه‌‌پوش شد و صدای قرائت قرآن از مأذنه‌‌ها و گلدسته‌‌ها تا مسافت زیادی از شهر به گوش می‌‌رسید، مردمی كه تا دیروز به شكرانه آیت الله بروجردی در و دیوار شهر را چراغانی كردند امروز به حكم تقدیر پروردگار شهر را سیاه پوش و غرق در اندوه و مصیبت شدند!

“خاطرات آیت الله سید محمد حسین علوی بروجردی در کتاب “خاطرات زندگانی حضرت آیت الله العظمی بروجردی”

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا