🔹️ «دوستی داشتم به نام پسر علیرضای درویش که رمل عالی داشت و مطالب را به طور خوبی نقل میکرد اگر میخواست نقل کند.
🔸️ گفت: من در سنّ جوانی از حضرت رضا – علیه السّلام – بیست تومان درخواست نموده و دفعات زیاد به حرم رفتم و اثر اجابت حاصل نشد. با خود اندیشیدم که کیسههای خود را پر از سنگ نمایم و به حرم بروم و تمام چهلچراغهای حضرت را بشکنم. امام رضائی که به من بیست تومان ندهد به چه درد میخورد؟!
🔹️ و این کار را کردم؛ یعنی کیسههای خود را پر از سنگ نموده، روانهٔ حرم شدم. هوا بارانی بود. عبا را به سر کشیدم. وارد صحن نو شدم. رو به کفشکن میرفتم. به وسط صحن رسیدم. دیدم یکی دست بر پشت من گذاشت. روی خود را برگردانیدم. دیدم مرحوم سیّد علی سیستانی است.
🔸️ به من فرمود: به کجا میروی بچه؟ عرض کردم: به حرم. فرمود: در جیب تو چه میباشد؟ بریز این سنگها را. و جیب مرا خالی نمود و دست کرد و بیست تومان به من داد و گفت: اینطور حاجت نمیگیرند؛ دومرتبه از این غلطها نکنی!».
📚 (میرزا محمّدحسن سروقدی؛ کشکول القصّة و الحکایات – نسخهٔ خطّی -، ص۲۷ – ۲۸)
@cheraghe_motaleeh