با امان الله و حاج محسن جوادی رفتیم قوچان، شب را در كاروانسرا خوابیدیم، صبح رفتیم مسجد نمدمالها كه حاج آقا آنجا نماز میخواند.
بعد از نماز حاج آقا ما را برای صبحانه به منزل دعوت كرد، ما هم رفتیم.
ایشان دو قران به من داد و گفت برو از حاجی عسگر سكنجبین بخر بیاور، من به مغازه اش رفتم و او به مقدار دو قران سكنجبین كشید،
من به نظرم آمد كم است، گفتم دو قران دیگر هم اضافه كن، گفت هر چقدر حاج آقا گفته همان مقدار ببر، من قبول نكردم و او دو قران دیگر اضافه كرد.
وقتی به منزل آمدم حاج آقا به سكنجبینها نگاه كرد و فرمود:
چرا اضافه گرفتی باید همان مقدار كه من گفتم می گرفتی، بیشتر اسراف است.
البته دو قران مرا داد، من هم خجالت كشیدم.
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی