حکایت تنوخی از تظلم خواهی ابونصر واسطی بر سر قبر موسی بن جعفر (ع)
محسن بن علی تنوخی (م 384)، نویسنده دو کتاب مهم «نشوار المحاضره» (هشت جلد) و «الفرج بعد الشدة» (پنج جلدی) است، هر دو اثر، عموما خاطراتی است که او از منابعش شنیده و در این دو کتاب آورده است. هر دو کتاب، آینه ای برای تاریخ اجتماعی و دینی و سیاسی عراق در قرن چهارم هجری و سخت محل توجه مورخان و محققان است.
حکایت زیر به عنوان هشتادمین حکایت در کتاب الفرج بعد الشدة (ج 1، ص 239) آمده است. اول این حکایت می گوید: قال مؤلف هذا الکتاب: و انا شاهدت مثل هذا. و آنگاه حکایت زیر را در باره ظلمی که در حق خود او شده [و شرح آن را در حکایت 328 همین کتاب آورده] نقل و سپس داستان ابونصر واسطی را نقل می کند. باید یادآوری کنم که ترجمه من قدری آزاد و کوتاه شده متن است:
زمانی که ابوالفرج محمد بن عباس بن فسانجس وزیر شد [سال 359] ستمگری را شروع کرد و از جمله کسانی که به او ستم کرد من بودم. مزرعه ام را در اهواز گرفت و از دست من خارج کرد. برای گرفتن حقم، عازم بغداد شدم، اما با همه روابطی که با من داشت و حرمتی که می گذاشت، پس نداد. من مرتب به مجلس او می رفتم. در آنجا شیخی از شیوخ کارگزاران را دیدم که نامش ابونصر محمد بن محمد واسطی بود و در نواحی اهواز، تصرفات عمّالی داشت. رفیق من هم بود. از کارش سوال کردم. گفت: حسن بن بختیار یکی از فرماندهان دیلمی، مسوول کار خراج و مزارع نهرتیری شده ـ جایی که منزل این ابونصر هم آنجا بود ـ در آنجا بر وی ستم کرده، از آنجا دورش کرده، و خانه و هر آنچه داشته، از جمله مزارع او را تصرف کرده است. حالا نزد وزیر «ابوالفرج محمد» آمده ام تا تظلم خواهی کنم. وقتی حسن بن بختیار متوجه این مسأله شده ـ که ابونصر نزد وزیر رفته است ـ نامه ای برای وزیر فرستاده و گفته است که من این مزارع را به شما هدیه می کنم. وزیر هم از او قبول کرده و به وکیلش نوشته است تا مزارع مزبور را بگیرد، و حالا هم به تظلم خواهی من ـ ابونصر ـ رسیدگی نکرده است.
چند روز بعد من وارد مشهد مقابر قریش شدم و قبر موسی بن جعفر را زیارت کردم. سپس به مصلای آنجا رفتم تا نماز بخوانم. دیدم ورقه شکایتی ـ قصّه ـ به خط ابونصر در آنجا بالای قبر موسی بن جعفر آویخته است. دریافتم که او روی برگه، شکایت خود را برای موسی بن جعفر (ع) نوشته و تظلم خواهی از ظلم محمد بن عباس وزیر کرده است. او در این نوشته داستان را شرح داده بود، و سپس به محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و باقی ائمه تا امام منتظر توسل جسته تا حق او را از محمد بن عباس بگیرند و مزرعه او را برگردانند.
وقتی این ورقه را خواندم، تعجب کردم. خنده ام گرفت، برای این که این شکایت را برای یک «درگذشته / میّت» نوشته و بالای سر او آویخته است! من ابونصر را به عنوان یک شیعه امامی می شناختم، و فکر کردم هدف او از این کار، تحریک و تشنیع علیه وزیر در کنار قبر موسی بن جعفر است، جایی که ـ وزیر ـ قبل و بعد از وزارت فراوان به زیارت آنجا می رفت، لابد نوشته است تا او بخواند و بداند وی بر مذهب اوست، و از بابت ظلمی که به او شده، ملامت شود و حق او را به وی بازگرداند. من رفتم.
بعد از چند روز در مشهد ـ مقابر قریش [کاظمین] بودم که وزیر [محمد بن عباس] به آنجا آمد. متوجه ورقه شد و آن را خواند. با این حال، از آن وقت زمانی گذشت و کاری برای واسطی انجام نشد و انصافی در حق آن مرد صورت نگرفت.
ماهها گذشت، تا آن که یک وقتی، محمد بن عباس وزیر به اهواز رفت تا مسائل مالی و کار عمّال آنجا را بررسی کند. آن وقت من در بغداد بودم. این زمان داد من هم ستانده نشده بود و فکر کردم حتی اگر ـ در سفر اهواز ـ همراهیش کنم، کاری برایم نخواهد کرد، اما ابونصر همراه گروهی که با وزیر رفتند، به اهواز رفته بود.
زمانی که وزیر به روستای مأمونیه ـ قریه ای در حاشیه بازار اهواز ـ رسید و خواست وارد آنجا شود، درست همان وقت، نامه ای از بغداد به بختکین ترکی ـ از موالی معز الدوله و معروف به آزادرویه ـ رسید. این بختکین امور حرب و خراج اهواز و نواحی آن را داشت. در نامه به وی دستور داده شده بود وزیر را دستگیر کرده اموالش را بگیرد. طبعا او دستگیر شد. در همین وقت، ابونصر مستقیم سراغ مزرعه اش رفت و آن را تصرف کرد. در واقع، مشکل وزیر ـ با دستگیری وزیر ـ حل شده بود، و او تا الان در مزرعه اش مستقر است.
و اما من، سالها از مصیبت و ظلمی که بر من روا رفت و عامل آن همین محمد بن عباس بود، خلاص نشدم، و هیچ کس حق مرا به من برنگرداند. مزرعه ام از دست رفت، و تا الان هم به من باز نگشته است.
واقع این که، آن ورقه شکایت، کارش را برای ابونصر انجام داد، در حالی که مصیبت و مشکل من و او یکی بود. او از مسیری رفت که فرجی برایش حاصل شد و به حقش رسید، راهی که من تصور نمی کردم از آن طریق برای او فرجی حاصل شود!