آشیخ جعفر ابراهیمینژاد:
حدود سال 1348 در تعطیلی تابستان به فاروج رفتم. مرحوم حاج آقا هم در مدرسه بود.
ایشان حجره مخصوص به خودش داشت که در آن جا ساکن میشد .
روزی بعد از نماز صبح وارد اتاق ایشان شدم، دیدم حال ایشان دگرگون است.
با چشمانی پر از اشک رو به من کرد و فرمود در سحر بعد از نماز، در حال سجده شکر بودم بهشت را با همان اوصافی که در قرآن آمده است به من نشان دادند.
همان حوریهها که در قرآن آمده، حوریهها با چشمانی که قرآن گفته است.
بعد سه بار فرمود: شیخ جعفر! شیخ جعفر! شیخ جعفر! بیدار بودم و خواب نبودم،
نمیدانم که این برای تشویق من بود یا اتمام حجت!
بعد فرمود: تا من زنده هستم این ماجرا را برای کسی نقل نکن!
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی