آقای کازرانی که مرد تحصیل کرده منور الفکری است و فعلاً از قضات عدیله قم است و از طایفهی اهل علم و اهل منبر یا اهل بازار نیست که آشنایی زیادی به مطالب معنوی داشته باشد و در نتیجه عشقی داشته باشد که این داستانها واقع شود که انسان احتمال بدهد از روی تعصب کم و زیادی کرده باشد. خلاصه نگارنده هیچ احتمال دروغ نمیدهم و از ایشان هیچ دروغ کسی نشنیده. ایشان چنین نقل میکرد که:
مردی بود در اراک (عراق سلطان آباد) علی الظاهر میگفت دلال بود و تریاکی هم بود و تقوای درستی هم نداشت. روزی برای جریانی به طرف مشهد میغان که در اطراف اراک است رفته بود و در برگشتن راه را گم کرده بود. در کویر اطراف عراق افتاده بود و بالاخره خسته و از بی تریاکی افتاده بود.
مرغی از هوا میآید و او در همان حال میبیند که چیزی بر منقار دارد و بر زمین میگذارد. چون آن شخص هیچ احتمال نمیداده است تریاک باشد به سراغ آن نرفته است، خود مرغ به طرف مرد افتاده میآید و اورا متوجه میکند که به آن شیء نگاه کند؛ متوجه میشود میبیند تریاک است که یگانه علاج افتادگی اوست. تریاک را خورد میکند و میخورد و کم کم را ه میافتد و به شهر میرسد.
کویر و تریاک و متوجه کردن مرغ به تریاک، اینها همه آیان الهی است خدا چشم بینا مرحمت فرماید که مرحمت فرموده و در اعطاء آن نقص نیست ولی هواها و هوسها و خیالات و یکدندگیها و یک طرف رفتنها و عادات و تقالید از پدران و بزرگتران بدون منطق چشم انسان را کور میکند.
منبع: کتاب سر دلبران، صفحه 165