علامه جعفری در یکی از سخنرانی هایش از قول یکی از دوستانش تعریف می کند که در اوایل سال¬های دهه 50، این شخص خیّر پس از سال ها خدمات اجتماعی، از جمله ساختن مراکز درمانی، مدارس، مساجد، پل و … در شهرهای مختلف و محروم، روزی به ذهنش می رسد که با این همه کارهای خیر، اکنون مقام شامخ او در پیشگاه خداوند چگونه است؟
برای رسیدن به پاسخ این سؤال، عازم مشهد می شود تا ضمن زیارت امام رضا (ع)، به نتیجه برسد. شخص خیّر عازم مشهد شده و روبروی ضریح مطهّر نیّت می کند که ای امام رضا (ع)، می دانی که برای چه به این جا آمده ام؟ به نحوی توسط یکی از این زوّار به من بفهمانید که مقام من در پیشگاه خداوند چگونه است؟!
آن سال ها اطراف ضریح امام رضا (ع) هنوز به صورت جداگانه خانم ها و آقایان درنیامده بود و زن و مرد با هم زیارت می-کردند.
ناگفته نماند که در آن ایام نیز همسر برادر این شخص خیّر نیز قرار بوده است که به زیارت امام رضا (ع) مشرّف شود.
شخص خیّر می گوید: به محض این که این نیّت از ذهنم عبور کرد، خانمی در حال عبور از مقابل من بود. فکر کردم همسر برادرم است.. او را با نام صدا زدم، ولی او همسر برادرم نبود. آن خانم برگشت و به من گفت: خیلی خری!!
من از این اتفاق و نیّت خودم خنده ام گرفت، اما وضع بدتر شد. آن خانم دوباره گفت: شک داری؟ شک نکن، به این امام رضا قسم، خیلی خری!!
من هم عقب عقب برگشتم خطاب به حضرت عرض کردم: آقا خیلی ممنون (که مقام مرا به من فماندی)!!