اسکناسه اسکناسه اسکناس!

حاج شیخ:

یکی از اهالی قوچان به شدت مریض شده بود و با همان مرض هم فوت کرد. قبل از فوت به عیادتش رفتم.

حالش به قدری خراب بود که مرا نشناخت.

اما با همان حال خراب پوسته شکلاتی دستش بود و آن را میان انگشتانش می‌مالید و زمزمه می‌کرد:

اسکناسه اسکناسه اسکناس!

«روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی  

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا