دیدگانم لایق دیدار دلدارم نشد
عمر من طی شد ولی آقا خریدارم نشد
نیستم آن بنده ی خوب و به دور از معصیت
وای بر من صاحبم راضی ز کردارم نشد
بدتر اینکه من بدانم ناظرم بود و ولی
بر بدی اصرار کردم ، خوب رفتارم نشد
رو به این و آن زدن ، غیر از ضرر چیزی نداشت
بارم افتاد و کسی گرمی بازارم نشد
کاش آقای خودم را می زدم از دل صدا
هیچ کس غیر از عزیز فاطمه یارم نشد
بین مردم عزتم داد و گناهان مرا
پیش خود مخفی نمود و فاش اسرارم نشد
من مریضم به دوا محتاجم و جز تربتِ
کربلا مرهم به قلب زار و بیمارم نشد
اربعین یادش بخیر ایوان طلا زانو زدم
من بدهکار آمدم آقا طلبکارم نشد
روضه ها را خواندم اما ماجرایی بدتر از
درد پهلو باعث اندوه بسیارم نشد
یک پسر در بین کوچه ناله می زد آمدم
گوشوار مادرم را از خاک بردارم نشد
دختری در بین گودال بلا فریاد زد
آمدم جسم پدر از خاک بردارم نشد
روح الله پیدایی